زندگینامه: منصور نریمان (1314 -1394)


اسکندر ابراهیمی زنجانی، که بعدها نام هنری‌‌اش را به منصور نریمان تغییر داد، در سال ۱۳۱۴ در مشهد دیده به جهان گشود.

پدرش که خود سه تار و تار و نی را به خوبی می‌نواخت از همان دوران کودکی او را تحت آموزش خود گرفت و وی را با ردیف‌ها و گوشه‌های موسیقی ایرانی آشنا کرد و  نواختن سه تار را به او آموخت.

اسکندر ابراهیمی زنجانی، منصور نریمان

روز‏به ‏روز علاقه وی به ساز عود بیشتر ‏شد تا جایی که این ساز را به سه‌تار مقدم دانست و وقت بیشتری را صرف این ساز اصیل ایرانی کرد.

نریمان حدود 14 سالگی همکاری خود را با رادیو مشهد به عنوان تکنواز موسیقی آغاز کرد و پس از تسلط کافی بر شیوه نوازندگی عود، در بعضی برنامه‌ها به اجرای موسیقی با این ساز پرداخت.

پس از مدتی همکاری با رادیو مشهد، به شیراز نقل مکان کرد و به مدت 4 سال فعالیت و همکاری خود را در زمینه موسیقی و اجرا با رادیو شیراز ادامه داد.

از همان رادیو شیراز بود که صدای ساز نریمان به گوش استادان موسیقی وقت در تهران رسید و از وی دعوت به عمل آمد تا با رادیو تهران همکاری کند.

تسلط وی به نوازندگی این ساز اساتید موسیقی آن زمان را متعجب ساخته بود. زیرا تا آن زمان کسی فکر نمی‏‌کرد که با ساز عود هم بتوان تمام ردیف‏‌های موسیقی ایرانی را اجرا کرد. استاد نریمان با اجراهای موفق خود ثابت کرد که چنین نیست و ساختمان و صدادهندگی این ساز هیچ مغایرتی با موسیقی اصیل ایرانی ندارد و این مساله به شیوه و سبک نوازندگی هر ساز بستگی دارد.

سپس به عنوان تکنواز رسمی رادیو در کنار اساتید دیگر نظیر جلیل شهناز، فرهنگ شریف، پرویز یاحقی و دیگر تک نوازان آن دوره به فعالیت خود در رادیو تهران ادامه داد.
در سال ۱۳۴۱ از او برای تدریس تخصصی ساز عود در هنرستان موسیقی دعوت به عمل آمد. از همان سال شاگردانی به طور تخصصی به یادگیری عود پرداختند و با زحمات استاد نریمان به بهترین نحو و با تسلط کامل دوره هنرستان را به پایان رساندند و وارد عرصه موسیقی شدند.
در خلال همین تدریس بود که استاد به کمبود یک متد خاص در شیوه نوازندگی عود پی برد و تصمیم به نگاشتن کتابی برای تدریس این ساز گرفت و کم‏کم تمرین‏ها و آهنگ‏های مناسب این کتاب را نوشتند و هم زمان به شاگردان خود تدریس کرد.

اسکندر ابراهیمی زنجانی، منصور نریمان

این کتاب با نام «شیوه بربت نوازی» در سال ۱۳۷۲ همراه با دوره عالی که شامل 5 اتود متنوع است به چاپ رسید. از تالیفات دیگر نریمان می‌توان به کتاب «۴۲ قطعه برای عود» و «ردیف موسیقی ایرانی برای بربت» اشاره کرد.

منصور نریمان علاقه فراوانی به عود یا بربت که سازی ایرانیست و از ایران به سایر کشور های جهان رفته دارد و کوشش فراوان نمود تا این ساز و نواختن آن را احیاء کند و آن را به صورت تکنوازی درآورد و شاگردان خوبی نیز در این راه تربیت کرد که از آن جمله می‏توان به محمد فیروزی، حسین بهروزی‏نیا، علی پژوهشگر، نگار بوبان و شهرام غلامی، اشاره کرد.

  • استاد منصور نریمان در بخشی از خاطراتش گفته است: «کلاس اول دبیرستان بودم که به نواختن دستگاه‏ها و گوشه‏های موسیقی تا اندازه‏ای آشنایی پیدا کرده بودم ولی از نت بی‏اطلاع بودم و در مشهد هم در آن زمان کسی نبود که به من کمک کند و نت را بیاموزد، لذا نامه‏هایی به هنرستان عالی موسیقی به استاد خالقی نوشتم و مشکل خود را با ایشان در میان نهادم. در نامه‏هایی که برای این استاد بزرگوار فرستادم، پس از تشکر فراوان از لطف آن مرد هنرمند و هنردوست، خواستار گردیدم که از طریق مکاتبه نت را به من بیاموزد و استاد هم یک قطعه عکس امضا شده خود و دو جلد کتاب دستور تار و سه‏تار از دوره اول و دوم هنرستان تالیف آقایان: موسی معروفی و نصرالله زرین‏پنجه را که با رعایت کامل نظریات استاد علینقی وزیری چاپ شده بود برایم فرستادند که هنوز آنها را دارم و برایم بسیار عزیز می‏باشند و تا عمر دارم مدیون این استاد بی‏نظیر و عالیقدر خواهم بود.»

استاد منصور نریمان کنسرت‌های فراوانی جهت موسسات فرهنگی، هنری و عام المنفعه اجرا کرده که بیشتر آنها در بیمارستان ریوی شیراز بوده و بسیاری از هزینه‏های متفرقه آن را خودش متقبل می‏شده است. وی جهت شناساندن هر چه بیشتر موسیقی اصیل ایران و ساز عود که یکی از باستانی‏ترین سازهای ایرانی است مسافرت‌های متعددی به کشورهای مختلف نمود و آهنگ‏های بسیاری ساخت که یکی از آنها " لالایی" نام داشت که برای دخترش ساخته و سال‏ها در آخر هر برنامه قصه شب رادیو پخش می‏‌گردید.

  • استاد نریمان درباره یادگیری ساز عود گفته است: «در عود استادی نداشتم، فقط از راه گوش به رادیوهای کشورهای همسایه استفاده بردم و به محمد عبدالوهاب خواننده و نوازنده بزرگ مصری به رادیو قاهره نامه نوشتم و درباره کوک و بعضی مسائل این ساز از وی سئولاتی کردم و مسائلی را مطرح نمودم؛ پس از چندی عبدالوهاب در جواب نامه من نوشت که کوک عود همانی است که خود شما انجام داده‌اید و خلاصه کل نظریات مرا تائید کرد.»

اسکندر ابراهیمی زنجانی، منصور نریمان

منصور نریمان همکاری خود را در برنامه گلها همراه با خوانندگانی چون: محمودی خوانساری، اکبرگلپایگانی، حسین قوامی، محمد رضا شجریان، ایرج، نادر گلچین و غیره شروع و در تلویزیون در برنامه بشنو از نی که به سرپرستی و تهیه‌کنندگی بهمن بوستان با همکاری آقایان: اصغر بهاری، مجید نجاحی، رضا شفیعیان، عباس زندی، محمد موسوی، امیر ناصر افتتاح و فرهمند بافی اجرا می‌نمود و هفته‌ای یکبار به مدت یک ربع همراه با ضرب جهانگیر ملک در تلویزیون برنامه اجرا می‌کرد و در تکنوازی رادیو، همراه با آقایان علی بهاری، مهندس همایون خرم، اسداله ملک، حبیب الهر بدیعی، پرویز یاحقی، کامران داروغه، منصور صارمی، جواد معروفی، مجید نجاحی، سیاوش زندگانی، رضا ورزنده، محمد موسوی، عماد رام، جهانگیر ملک و امیر ناصر افتتاح شرکت داشت و در برنامه سنگین و خوبی که در فرستنده F.M به رهبری مهندس همایون خرم اجرا می‌شد تکنواز عود آن برنامه بود.

منصور نریمان سال‌ها قبل بنا به دعوت آقای علی رهبری و وزارت فرهنگ و هنر سابق، در هنرستان عالی موسیقی ملی و دانشکده موسیقی به سمت استاد عود تدریس و همکاریش تا پایان سال 1358 ادامه داشت. وی علاوه بر آشنایی با نواختن تار و سه تار، از خطی خوش و زیبا و نقاشی و نت نویسی بهره کافی نیز دارد.

از هنرهایی که خداوند به نریمان بخشیده می‏‌توان به شعر، نقاشی، خطاطی، عکاسی، نوازندگی، آهنگسازی، ساز سازی و آوازخوانی اشاره کرد. وی در سال ۱۳۳۶ ازدواج کرد و ثمره آن یک پسر و سه دختر می‌باشد.

اسکندر ابراهیمی زنجانی یا منصور نریمان استاد موسیقی و نوازنده بربط است و به عنوان پدر عود ایران شهرت دارد.

زندگینامه بزرگان

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر
شاعر.
تولد: 1303، اصفهان.
درگذشت: 1359، تهران.
محمود ثنایى متخلص به «شهر آشوب»، فرزند یكى از علماى ارومیه، پس از پایان تحصیلات ابتدایى و متوسطه و تحصیلات قدیمه به آموزگارى (در وزارت آموزش و پرورش) در تهران و شهرستان‏ها مشغول شد. در ضمن با جراید كشور همكارى داشت از سال 1323 در تهران مقیم شد و سال‏ها مدیر مدرسه‏ى خواجه نصیر طوسى بود. از سال 1335 تا 1355 در رادیو ایران به كار ترانه‏سازى مشغول بود. در سال 1353 چند بار در انجمن ادبى گوهر كه به مدیریت عبدالرفیع حقیقت شركت كرد و چند غزل از سروده‏هاى خود را خواند. وى در غزل و ترانه‏سازى و بذله‏گویى و كاریكاتورسازى مهارت داشت. هرچند بخشى از آثارش در دیوانش به طبع رسیده است اما نتوانست بقیه اشعار خود را به چاپ برساند. مجموعه‏ى اشعار وى با مقدمه‏ى غلامحسین رضانژاد متخلص به «نوشین» چاپ و منتشر شده است. بخشى از سروده‏هاى او در مجموعه شبگیر نیز انتشار یافته است.
محمود ثنائى متخلص به «شهرآشوب» از شاعران نادره پردازد و در انواع شعر فارسى بخصوص غزل استاد بود. زادگاهش شهر هنرخیز اصفهان و پرورشگاهش منطقه ادب‏پرور آذربایجان مى‏باشد. در مورد تاریخ ولادت خود در مجله سوم سخنوران نامى نوشته است كه «پیرى هستم 33 ساله و جوانى رنج كشیده كه در سال 1303 خورشیدى چشم به جهان گشوده‏ام».
براى اینكه بیشتر به خصوصیات روحى و طرز اندیشه و سبك نگارش او آشنا شویم، یادداشتى را كه درباره خود نوشته است با هم مى‏خوانیم- «بر آنم كه در كتم عدم جسم سخت جانم چون بادنجان بم با رنج و غم خو گرفته- كه چون آتش و گرما و یخ و سرما با هم در حكم نفس واحده درآمده و لازم و ملزوم هم شده‏اند چه اگر غیر از این بودى به‏حكم عقل پایدارى چون من ناتوانى محال مى‏نمودى و عجب نباشد اگر یقین كنم كه پادزهر درد و حرمان در رگ و شریانم با خون آمیخته و نقش هستیم را ریخته و هم از این روى هر كوششى را امرى زایده و هر تلاشى را چه مثبت و چه منفى بى‏فایده مى‏دانم و باقتضاى قضا راهى جز تسلیم و رضا نمى‏دانم». شهرآشوب در مناعت طبع مصداق این بیت خواجه بود.
گرچه فقرآلود فقرم دور باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر كنم

به همین دلیل در سراسر عمر خود در برابر زر و زور سر تسلیم فرود نیاورد و چه رنجها و مشقت‏ها كه نكشید، قسمتى از اشعار او در مجموعه بنام «شبگیر» انتشار یافته است و امید مى‏رود كه دیوان كامل وى با همت فرزندان و دوستانش جمع‏آورى و چاپ شود. او در سال 1361 در روز چهارم آذر، سراى خاك را ترك گفت و به ملوت اعلا پیوست.
نقل از كتاب خلوت انس
گزیده‏اى چند از مقدمه كتاب شبگیر به قلم دكتر نوشین (رضانژاد)
تا آنجا كه سراینده «شبگیر» را مى‏شناسیم و از آثار او استنباط مى‏كنم و در كالبد ناتوان او روح توانا و فرازمندى نهفته است كه گسترش دامنه خیال و عزت طبعش، به ویژگیهاى او افزوده و در پرواز تصورات و اوج‏گیرى در تخیلات از سرایندگان كم‏نظیر ادبیات و فرهنگ كشور ما در شمار است، شهرآشوب نه نتها متصف به آزادى اندیشه و بیان و تموج ذوق و قریحه است، بلكه داراى صفات و مقامات عالیه دیگرى، همچون عدم تعلقات مادى و گرایش باطنى به معنویات و پرهیز از جیفه‏هاى دنیوى و وارستگى از قیود جهانى مى‏باشد...
عبارات منسجم و اسلوب دلپذیر و تركیبات ملتهب شهرآشوب از آزمون‏هاى پراعتبار و عوالم آوارگى روح و سرگشتگى‏هاى مجنون صفتانه‏اش حكایت مى‏كند.»
از آنجا كه بیژن ترقى شاعر و ترانه‏سراى معروف یكى از معاشرین و دوستان نزدیك مرحوم شهرآشوب بوده‏اند از ایشان خواستم، مطالبى چند از خاطرات خود را جهت تكمیل این مقدمه نوشته ضمیمه این شرح حال نمایم: اینك نوشته ایشان.
«شهرآشوب انسانى بود به تمام معنى هنرمند، دلسوخته آتش به جانى بود كه بار سنگینى از مشكلات زندگى را بدوش ناتوان خود كشیده، مخارج سنگین زندگى، كثرت اولاد و امجاد، حقوق مختصر بازنشستگى و آلودگیهایى كه از جهت فراموشى مشكلات زمانه او را در خود فروبرده بود، دانش و بینش و هنرهاى چشم‏گیر و خلاقه این انسان والا را تحت‏الشعاع قرار داده گاهى از سر درد غزلى بدین‏گونه سر مى‏داد:
من بار سنگینم مرا بگذار و بگذر
نیكم، بدم، اینم، مرا بگذار و بگذر

زمانى كه دنیا را به كام ناجوانمردان و بیسوادانى مى‏دید كه روزگارى از معاضدت‏هاى او بهره برده و اكنون كه به مقام و منصبى رسیده او را از خود مى‏رانند با طبع آتشین خود مخاطب قرار داده كه:
درون بحر دل گوهر از جفا خون شد
كه حكمران سر موج جز حبابى نیست

«یكى از شاهكارهاى بى‏نظیر و پرسوز و گداز شهرآشوب قصیده‏ایست انتقادى تحت عنوان «مداح» كه بیانگر دورن آشفته و نابسامانیهاى روز و روزگار اوست كه به نظر نگارنده جاى آن در سر لوحه تاریخ ادبیات این مرز و بوم خالى است.»
اینك چند سطر از آن قصیده:
آن زند طعنه كه در سفره شاعر نان نیست
وین كند خنده كه در پیكر شاعر جان نیست
منم آن گرسنه خوشحال مباهى به كمال
گرچه دانم شكم گرسنه را ایمان نیست
روزگارى است كه دانا به مكافات كمال
مى‏برد رشك به جاهل كه چرا نادان نیست
همه گویند كه مداح شو و كام بجوى
كه بجایى نرسد هر كه مدیحت خوان نیست
خود گرفتم به مدیح خذفى در سفتم
آنكه فرق خذف از در بشناسد آن نیست
شعر بر نام شكم‏باره‏ى بى‏عقل و شعور
چون مسمى بكنم، شعر كه بادمجان نیست
«خواب و خیال»
تو اى آهوى وحشى- چه دیدى كه از ما رمیدى
چو در پایت افتادم- به راه تو سر دادم
كى مى‏كنى یادم- گاهى‏گدارى به نامه‏اى شادم
مرو اى ستمگر- كه من بى‏تو دیگر- ندارم سر هستى
اى آشنا گل- ناآشنا گشتى
اى جان شیرین- از من جدا گشتى
تو اى شور مستى- تو اى نور هستى
چو پیمان گسستى- ز قید وفا رستى
خیر ندیدم- دردا به حال دل خواب و خیال دل

«شهرآشوب علاوه بر تسلطى كه در تمام زمینه‏هاى ادبى داشت، از طبعى بدیهه‏سرا و قهرمان نیز برخوردار بود كه به طرفةالعین منظومه‏اى شیوا و شیرین مى‏سرود و با مطایبات و طنزهاى مؤدبانه‏اى از دوستان خود انتقاد مى‏كرد كه آن اثر بزودى دست به دست مى‏گشت و خاطر شنوندگان را از ابداعات و شیرین كاریهاى لفظى خود محفوظ مى‏نمود. او در سرودن ترانه نیز از پیش‏كسوتان عصر خود بود، یكى از شاهكارهاى او تصنیف «ساز شكسته» است كه در آن شعر از دل پردرد و زندگى بى‏سر و سامان خود ایده گرفته و خود را به ساز شكسته‏اى تشبیه كرده كه روزگارى نواهى آسمانى و دلنشینى به گوش سوختگان عالم خاك مى‏رساند. و اكنون كه شكسته و بینوا شده جز ناله‏اى محزون و غم انگیز از آن به گوش نمى‏رسد. «ساز شكسته ز چه رو تو فغان نكنى؟»
یادش بخیر و نامش گرامى باد

زندگینامه بزرگان

عباس شهری


عباس شهري فرزند اسماعيل از شاعران نامي معاصر است.وي در سال ۱۲۸۹ خورشيدي در شهرستانك تهران متولد شد.پس از تحصيلات ابتدائي و متوسطه از دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران در رشته كشاورزي دانشنامه گرفت.سپس در وزارت كشاورزي به كار مشغول شد و مشاغل متعدد يافت تا بازنشسته گرديد.در انواع شعر مهارت دارد ولي هنر ويژه وي در سرودن مثنويهاي اخلاقي و اجتماعي است.


 این شاعر توانا در سال 1369 دارفانی را وداع گفت

 

  



نمونه شعر او :


آن شنيدم كه خيرانديشي

گفت با دل شكسته درويشي

بعد از اين واگذار خرقه و دلق

زندگي كن چون ديگران با خلق

با كسي گفتگو نداري چيست ؟

سر گفت و شنو نداري چيست ؟

چون شنيد اين سخن ازو درويش

گفت : اي مرد پاك خيرانديش

خلق را رنگ و روی مي بايد

وين هنرها ز ما نمي آيد

زندگینامه بزرگان

مهری هروی

جنسیت: زن
تخلص: مهری
تولد و وفات: ( ... )سال نهم قمری
محل تولد: مشخص نیست.
شهرت علمی و فرهنگی: شاعر
وی معاصر شاهرخ میرزا تیموری (۷۷۹-۸۵۰ق) و مصاحب و معاشر همسر وی ، گوهرشاد بیگم ، بود. همسر مهری خواجه عبدالعزیز نام داشت که طبیب مخصوص شاهرخ و همسرش بود.

مهری هروی

مهری هروی یکی از سخنوران توانمند زبـــان دری افغانستان امروزی وخراسان دیروزی بوده .

در قرن نهم هجری زندگی می کرد، نــــــام اصلیش مهرالنساء مشهور به مهریه هراتیه ویا مهری هروی می باشد.

درشهرباستانی هرات متولدشده مهری، شاعر شوخ طبع و ظریف در بین شعرای عصرخودبودوروابط خوب باگوهرشاد بیگم داشت درسخن سرای یدطولا داشته شعر روان وزیبامی گفت و ملکه گـوهرشاد به او لقب زن فاضل وسخنورداده بود . 

. شوهرمهری هروی پیرمــــــردی بنام عبدالعزیز طبیب مخصوص شاهرخ وهمسر اش بود .

مهری با مسعود ترخان آشنا گردید وعاشق و دلباخته او شد. این عشق بزودی در بین هردوآتش محبت افروخت شوهراش از ارتباط مخفی او شاکی بدربارشارخ شدوشارخ اورا مدتی به زندان انداخت .

مهری به این مردعلاقه‌ای نداشت احساس اورا می‌توان درشعر زیر دید

شوی زن نوجوان اگر پیر بود
تا پیر شود همیشه دلگیر بود

ضرب المثلی است این که زنان می‌گویند
در پهلوی زن تیر به از پیر بود

مهری چون از همصحبت های نزدیگ گوهرشاد بیگم بود روزی گوهرشاد درمنزل بالای قصر نشته بود مهری را با شوهر پیر آن یکجا صدا کرد، شوهر مهری به احترام ملکه خواست زوتر خدمت ملکه برسید.

پیر اوسبب قدم های ناموزون اوشده بود ، گوهر شاد وقتی که قدم انداختن های شوهر مهری را دید نا موزونی قدم ها شوهر مهری سبب خنده ملکه شد مهری از خند ملکه فهمید که سر قدم ها ناموزن شوهراش خنده کرد چون مهری زن زرنگ حاضر جواب بود ، فی البدیهه این بیت را سرود .
مـــــرا بــــا تو سر یاری نمــــانـده
ســـــر مهر و وفـــــــاداری نمـانده
ترا از ضعف و پیری قوت و زور
چنانــکه پـــــای برداری نمــــانده

کبر سن شوهر وزیبایی مهری هروی سبب شد که مهری مطایبه گوشود ، شوخی و خوش طبعی جوهرشعر مهری گردد.

بعضی از تذکره‌ها وی را از شاعران قرن یازدهم قمری و ملازم بانو جهان‌بیگم (وف ۱۰۵۵ق) می‌دانندو نام همسر او را خواجه حکیم ذکر کرده‌اند.

تذکرهٔ "روز روشن" علاوه بر اینکه صاحب عنوان را ملازم نورجهان بیگم می‌داند ، مهری هرویه را نیز از مهری عهد شاهرخ جدا می‌کند .

حکیم شاه محمد قزوینی در ترجمهٔ "مجالس النفائس" نقل کرده است که استاد او شاگر مولانا حکیم بوده، مهری را دیده و با او صحبت داشته است مولانامی‌گوید: که مهری اکثر "دیوان" خواجه حافظ را تتبع ومطاله عمیق کرده است. از آثارش "دیوان" شعر. مطلع "دیوان" وی این است

ادر یا ساقی العشاق اقداحا و عجل‌ ها
که شوری می‌کند شیرین شراب تلخ دردل‌ها

نمونه شعر

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود 
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
حل این نکته که بر پیر خرد مشکل بود
آزمودیم به یک جرعه می‌حاصل بود
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می‌
در هر کس که زدم بیخود و لایعقل بود
خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع 
داشت او خود به زبان آنچه مرا در دل بود
در چمن صبحدم از گریه و ار زاری من
لاله سوخته خون در دل و پا در گل بود
آنچه از بابل و هاروت روایت کردند
سحر چشم تو بدیدم همه را شامل بود
دولتی بود تماشای رخت مهری را
حیف وصد حیف که این دولت مستعجل بود

زندگینامه بزرگان

 بسمل شیرازی


قدوه فضلا وزبده علماي معاصرين،حاجي علي اكبر الملقب به نواب برادر زاده آقا بزرگ مدرس مدرسه حكيم وفرزند آقا علي نقيب واصل ايشان از اصفهان واجدد آنان در روزگار سلطنت نادرشاه افشار به شيراز آمده سكونت گزيده اند ومعزز ومكرم بوده اند،نواب مرحوم در نزد فرمانفرماي فارس حسينعلي ميرزاي مغفور كمال اعتبار داشته در بارگاه خاقان مغفور صاحبقران نيز اذن جلوس يافته عمري محترم ومحتشم مي زيست به سالي چند ازين پيش درگذشت.خدمتش را تاليفات بسيار است مانند نورالهدايه وشرح سي فصل خواجه نصير وحاشيه بر مدارك وحاشيه بر تفسير قاضي بيضاوي وتذكره دلگشا مشتمل بر نظم ونثر ودرآن اوقات كه به تحرير تذكره مشغول بود مولف حقير در مبادي سن شباب  وساكن شيراز بود گاهي به خدمتش مي رسيد وتحريرات وي وشعر معاصرين را شفاهاً ازو مي شنيد ديگر فضايل وي از شعر برتر بود.اين ابيات ازوست:

يا نيست شادي در جهان يا خود نصيب ما نشد
 
 هرگز نديدم شادمان اين خاطر افسرده را
 
 
 
داستان عشق يك افسانه نبود بيش ليك
 
 هركسي طور دگر مي گويد اين افسانه را
 
 
 
از مكافات اي جوان غافل مشو كاخر بسوخت
 
 پاي تا سر شمع گر خود سوخت پر پروانه را
 
 
 
من به فكر تو و سرگرم نصيحت ناصح
 
 به گمانش كه مرا گوش به افسانه اوست
 
 
 
اعتبارم به در دوست ازين بتوان يافت
 
 كه به كويش چود روم هيچ كسم دشمن نيست
 
 
 
نه شعله برقي و نه باران سحابي
 
 در باديه عشق چه بي قدر گياهيم
 
 
 
برد قاصد سوي آن نامهربان پيغام من
 
 كاش تا گوشي دهد زاول نگويد نام من
 
 
 
بر زبانش نگذرد جز نامم از تاثير عشق
 
 با وجود آنكه نتوان برد پيشش نام من
 
 
 
بسمل امروز منم در همه آفاق و نشاط
 
 اصفهان فخر بدو دارد و شيراز به من
 
 
 
نيست عيبي بر رندان بتر از خود بيني
 
 جهد كن تا مگر از خويش فراموش كني
 

زندگینامه بزرگان

شيخ علاءالدّوله سمناني

شيخ علاءالدّوله سمناني

شيخ رکن الدين ابوالمکارم احمد بن شرف الدين محمّد بيابانکي سمناني معروف به شيخ علاءالدّوله از مشايخ بزرگ تصوّف و دانايان نامور ايران است . مسلک عارفانه و تعليمات او براي دانش پژوهان و حقيقت طلبان طريقت، همواره سرچشمه فيض و الهام بوده است و شيوه زندگي اش الگوي وارستگان و تقوي پيشگان مي باشد .

 محقّقان و مورّخان بيشتر به واسطه ارشادش، وي را شيخ و بعضي به مناسبت اصطلاح رايج فرقه صوفيّه او را شاه علاءالدّوله و برخي به علّت ثروت و قدرتش امير علاءالدّوله و عدّه اي از نظر شخصيّت خانوادگي وي را از  ملوک سمنان شمرده اند.

علّامه شهيد مطهّري درکتاب كليّات علوم اسلامي درباره علاءالدّوله سمناني مي نويسد:

نخست شغل ديواني داشت، کناره گرفت و در سلک عرفا در آمد و تمام ثروت خود را در راه خدا داد. کتب زيادي تأليف کرده است. در عرفان نظري عقايد خاص دارد که در کتب مهم عرفان طرح مي شود. خواجوي کرماني شاعر معروف، از مريدان او بوده و در وصفش گفته است:       

هر کو به ره علي عمراني شد         چون خضر به سرچشمه حيواني شد         از وسوسه عادت شيطان وارست‏         مانند علاءالدّوله سمناني شد

شيخ علاءالدّوله سمناني يكي از درخشان ترين چهره هاي عارفان ايراني در اوخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري قمری است. در اثر عزّت نفس و نيروي ذاتي و بي نيازي و وارستگي و بي اعتنايي به مال و مقام، اين عارف و محقّق و شاعر شهير سمناني جايگاهي والا در سير تفكّر عرفاني ايران يافته و همين امر او را از كليه پيشوايان فكري عصر خود ممتاز كرده و به نحو بسيار خيره كننده اي برتري داده است. او در ذيحجّه سال 659 هجري در قريه بيابانك سمنان به دنيا آمد.پدرش محمّد بن احمد بيابانكي ملقب به ملك شرف الدّين در دستگاه ايلخانيان مغول داراي مقام و منزلت بود. شيخ نيز در سن پانزده سالگي به در بار ارغون راه يافت.

کساني بوده اند که از علوم ظاهري نيز هر يک سر آمد زمان خود بوده اند همچون شيخ علاءالدّوله چنان که از تصانيف ايشان معلوم است.

شيخ مي فرمايد: « من که در خانواده اي محتشم به نوجواني رسيدم ، به هر کاري راضي نمي شدم وملازمت هر کسي را نمي پذيرفتم ، مگر سلطان روزگار را که ارغون بود .همچنين تصريح کرده است که ده سال بي طمع خلقي ومال ، به همگي همّت ، به عمل پيشگي او ( ارغون) پرداختم .اخلاص من در ملازمت وخدمت به سلطان ، از ديگر ملازمان وعمل پيشگان، ممتازم کرد ومورد توجّه و عنايت سلطانم گردانيد.

وي از شاگردان عزيزالدين فاروبي و رشيدالدين ابوالقاسم بوده است. فرقه تصوّف را از شهاب الدين ابوحفض سهروردي گرفته و سلسله طريقت وي به مجدالدين بغدادي مي رسد .

عمّ وي ملک جمال الدين سمناني ، وزير سلطان وقت ارغون بوده از 15 سالگي به خدمت سلطان مذکور شغل گرفت .

احمد در کودکي يک چند به مکتب رفته وخواندن و نوشتن آموخته که اين آموزش ها تا زمان 15 سالگي ادامه داشته است. سپس از طريق عمو و پدر خود به دربار راه يافته و در اندک زماني مورد توجّه ارغون قرار گرفته است .

علاءالدّوله پس از انقطاع از حکومت که به سال 705 ه.ق و با اجازه الجايتو صورت گرفته دست به برخي خدمات اجتماعي نيز زده است؛ از جمله کارهاي او ساخت وآبادان ساختن منطقه اي به نام صوفي آباد خداداد است که چنان مورد علاقه علاءالدّوله بوده که درباره آن به نوعي بهشت و مينوي فرضي مي نگريسته و ده ها بيت و غزل و ترانه براي آن سروده است قطعه اي از اشعار او در اين باره چنين است:

صافي است از شرکت صوفي آباد اي عماد
        کـرده ام بر لـطف ايــزد در بـنايـش اعـتمـاد
        آب آن جـاري صــوفـي بـاد بر خـوردار از آن
        تــا جـهـان آبـاد بـاشـد آن بـنـا آبــاد بــاد
        وقـف کـردم حـاصلش بر صوفيان و ذاکران
        تـا دل صـوفـي شـود دريـن انــشـاد بــاد
       وي هم زمان با دانشمندان برجسته اي چون خواجه رشيدالدين فضل الله همداني ، خواجه نصيرالدّين    طوسي ، علّامه حلي ، شيخ صفي الدّين اردبيلي و خواجوي کرماني مي زيسته و با آن ها مراودات علمي داشته است . ايشان قرآن، حديث، فقه، لغت و ظرايف شعر را نزد دانشوران عصر خود آموخت.

وي در زمينه علوم فيزيک نيز فعاليّت داشته و شيوه آبياري استخري امروز سمنان با قوانين عرفي محلي آن، يکي از روش هاي پيچيده نظام آبياري سنتي در ايران مي باشد که به شيخ علاءالدّوله سمناني نسبت داده شده است.

احمدبن محمّد  ثروت کلان خود را وقف درويشان و فقرا ساخت و به تحصيل علوم ديني روي  آورد در سال 687 به بغداد رفت و از محضر علما و عرفاي آن شهرکسب فيض کرد. سپس به حجاز رفت و حج گذاشت و به موطن خود بازگشت و در خانقاه خويش به عبادت و ارشاد و تأليف و تصنيف پرداخت . تأليف 300 کتاب و رساله به عربي و فارسي را به او نسبت داده اند که نام 19 تأليف او در هديه العارفين آمده است. از جمله :

1 – آداب الخلوت 

2 – تفسير قرآن در سيزده جلد

        3 – المکاشفات 

4 – فوايدالعقايد

5 – سلوه العاشقين ( به فارسي )

        6 – سّر البال في اطوار السلوک اهل الحال (به فارسي )

        7 – بيان الذکر الخفي المستحب للاجر الوفّي ( به فارسي ) 

        8 – العروة الاهل الخلوة والجلوة 

        9 – قواعدالعقايد

دولتشاه سمرقندي مي نويسد: شيخ العارف رکن الحق  و المله و الدين علاءالدّوله و هو احمد بن محمّد بن احمد البيابانکي کمال او از شرح مستغني است. رسوّم صوفيّه را احياء کرده و بعد از شيخ جنيدي بغدادي هيچ کس چون او در اين طريق قدم ننهاده است .

مؤلف قواعدالعقايد و سّرالبال في اطوار السلوک اهل الحال ، از اکابر مشايخ صوفيّه و معاصر شيخ عبدالرزاق کاشاني است و ميان آن ها مشاجره هايي بزرگ در گرفت بلکه هر يک ديگري را کافر شمرد .

در نتيجه جنگي كه در سال 683 هجري قمری بين ارغون و سلطان احمد تكوار در گرفت، ارغون شكست خورد و بعد از آن كه احمد تكوار به قتل رسيد، ارغون به پادشاهي رسيد و اداره امور خراسان ، ري، مازندران، قومس، را به پسرخود غازان خان واگذاشت .

 درهمين جنگ بود كه به شيخ ركن الدين علاءالدله سمناني كه از مقربّان خاص ارغون بود جذبه اي از جذبات الهي دست داد قبا و كلاه را به يك سو افكند و از خدمات ديواني كناره گرفت و به سمنان آمد و به عبادت و تأليف و تصنيف كتب ديني و اخلاقي پرداخت . ديري نكشيد كه خانقاه وي در سمنان قبله گاه عارفان و دانشمندان و شاعران و بزرگان و همچنين ايلخانيان مغول گرديد كه واقعه ذيل موقعيّت شيخ رادر نزد ايلخانيان مغول نشان مي دهد.

وقتي كه ميان امير چوپان اميرالامراي ابو سعيد و خان مغول اختلاف افتاد وي با هفتاد هزار و به اتّفاق امرا عازم عراق شد و در مشهد ، امرا عهد و پيمان كردند كه از او بر نگردند و به سمنان آمدند و لشگريان در مواضع كه بر سر راه بود چندان ويراني كردند كه آثار آباداني نماند .

در سمنان امير چوپان به شيخ علاءالدّوله متوسّل شد كه ميان او و ابوسعيد ميانجي شود. شيخ درخواست او را پذيرفت و به نزد سلطان رفت. سلطان اورا احترام تمام نمود، از براي او به پا خواست ، او را پهلوي خود نشاند و پيش اوبه زانوي ادب درآمد. شيخ موعظه تقريركرد و در اثناي سخن به امير چوپان رسيد؛ ولي ايلخان ميانجي اورا قبول نكرد و گفت اگر راست مي گويد بايد كه جريده (تنها) پيش من آيد تا به گوشه اي كه تعيين مي كنم بنشيند و به عبادت مشغول گردد؛ اگر نه ميان ما و او حاكم ، عدل شمشير است .

 دراواخر حكومت ابوسعيد، شيخ خليفه و مريد بالوي زاهد از شيخ درويشان آمل بود كه به سمنان آمده و به خدمت شيخ علاءالدّوله رسيد . شيخ علاءالدّوله از او پرسيد: به كدام يك از مذاهب اربعه مقيّدي ؟ شيخ خليفه گفت: آنچه من مي طلبم از اين مذاهب بالاتر است . دواتي پيش شيخ بود، آن چنان بر سر وي زد كه بشكست و شيخ خليفه از سمنان به بحر آباد رفت .

او سر انجام پس از عمري تلاش وکوشش و دستگيري و ارشاد در شب جمعه بيست ودوّم از ماه رجب سال 736 ه.ق در سن هفتاد و دو سالگي جان به جان آفرين تسليم نمود ودر صوفي آباد سمنان به خاک سپرده شد.

عزيزي در مقام ايشان چنين سروده :

تاريخ وفات شيخ اعظم

سلطان محققان عالم

برمسند خو نشته خرم

بيست و سوّم مه رجب بود

اندر شب جمعه مکرم

از هجرت خاتم النبيين

هفصد بگذشت وسي و شش کم

مقبره شيخ علاءالدّوله سمناني واقع در روستاي صوفي آباد سمنان ، در آغاز بنايي رفيع و با عظمت بود که به دستور عمادالدّين جمال الدّين عبدالوهاب، وزير سلطان محمّد خدا بنده از خشت خام ساخته شد . سپس خانقاهي برآن افزود و در آن جا به رياضت پرداخت و پس از مرگ در آن جا به خاک سپرده شد. آرامگاه عارف مشهور قرن هشتم هجري قمري از بناهاي دوران مغول با بناي خشتي است .

بناي خانقاه وآرامگاه اين عارف مشهور که بازمانده ی معماري اواخر قرن هشتم هجري قمری از بناهاي دوران مغول است، خشتي بوده و به علّت سستي و نداشتن استحکام و بي توجّهي روبه ويراني نهادبه طوري که به جز دو ستون ايوان بقيه ی بنا منهدم شد. خوشبختانه از طرف سازمان ميراث فرهنگي استان ضمن گمانه زني هايي كه در اين خانقاه و اطراف آن شده ، قسمت هايي از آن بازسازي گرديده است.


زندگینامه بزرگان

زندگینامه علامه حاج ملا هادی سبزواری


طلوع زندگى


در سال 1212 ق . در شهر سبزوار و در خانه حاج ميرزا مهدى - يكى از انسانهاى وارسته و مومن سبزوار - كودكى پا به عرصه وجود گذاشت و هادى نام گرفت .
او هشت سال داشت كه به جمع محصلان علوم مقدماتى پيوست و در اوان نوجوانى ادبيات عرب ( صرف و نحو ) را فرا گرفت و ديرى نگذشت كه به جلسات درسهاى بالاتر راه يافت . وى هر چند در ده سالگى پدرش را از دست داد توانست به كمك يكى از اقوام خويش راههاى سخت آينده را هموار سازد . پسر عمه اش حاج ملا حسين سبزوارى كه خود اهل فضيلت و دانش بود در ادامه تحصيل وى را يارى كرد.(1) و با كمك او راهى حوزه علميه مشهد شد و ده سال در كنار بارگاه امام رضا عليه السلام به تحصيل پرداخت .


به دنبال حكمت


اصفهان در داشتن حوزه هاى علميه پر رونق ، تاريخ درخشان دارد و گذشته اين شهر با خاطرات بزرگان بسيارى نقش بسته است .
حضور ملا هادى در حوزه اصفهان از روزى آغاز شد كه وى در سفر حج از راه اصفهان گذر مى كرد و چون هنوز موسم حج نبود مدتى در اين شهر اقامت گزيد . در حوزه پر رونق اصفهان آن زمان استادانى چون حاج شيخ محمد تقى مولف كتاب هدايه المسترشدين و حاج محمد ابراهيم كلباسى نگارنده كتاب اشارات الاصول و آيه الله ملا اسماعيل كوشكى در آن ، محفل درس و بحث علمى داشتند .
ملا هادى كه هنوز تا موسم حج فرصت داشت لحظاتش را مغتنم شمرده ، در درس بزرگان شركت جست او چند وقتى به درس آيه الله كوشكى رفت و احساس كرد اين درس برايش چون گمشده گرانقيمتى بوده كه اكنون بدان دست يافته است . بيان شيوا و عمق معلومات استاد وى را هر روز شيفته تر مى نمود . از همين رو تصميم گرفت سفر حج خود را به سفر در سلوك دانش و معارف تبديل كند و در اصفهان ماندگار شود . سفر ملا هادى به هشت سال اقامت در اصفهان انجاميد و در اين مدت خود را به زيور دانش و معارف آراست و به بركت بزرگان آن سامان در علم حكمت افقهاى جديدى فرا راهش گشوده گرديد .
ملا هادى در سال 1242 به مشهد بازگشت و پنج سال در مدرسه حاج حسن مشغول تدريس شد .


خاطره اى در حوزه كرمان


در يكى از سالها كه ملا هادى به زيارت خانه خدا رفته بود پس از آنكه سفر حج خود را به پايان برد عزم بازگشت به ايران نمود و از راه دريا وارد بندر عباس گرديد . چون راهها نا امن بود از رفتن به سبزوار منصرف گرديد و چندى در شهر كرمان اقامت گزيد . در آنجا مدتها در مدرسه معصوميه كرمان با خادم مدرسه همكارى مى كرد خود را به هيچ كس معرفى نكرده بود . طلاب گمان مى كردند او از خدمتگزاران مدرسه است . از همين رو روز و شب در كنار او به سر مى بردند بدون اينكه بدانند وى چه انسان بزرگ و دانشمند گرانقدرى است ! اما اين گمنامى چندان طول نكشيد و رفته رفته درخشش آن گوهر گران سنگ محصلان تيز بين را متوجه خود ساخت و ديرى نپاييد كه استاد شناخته شد و طلاب كه تا چندى او را خادم مى پنداشتند وى را استاد بلند مرتبه و متبحر در علوم مختلف يافتند . پس از آن اطراف حكيم فرزانه را مشتاقان دانش و حكمت فرا گرفتند و حكيم سبزوارى در مدرسه دينى كرمان جلسات درس و بحث علمى تشكيل داد و مدتى در آنجا ماندگار شد .



اساتيد


1 . حاج ملا حسين سبزوارى : حكيم سبزوارى پس از بر شمردن عظمت اين استاد مى گويد :
(( ... مرا از سبزوار به مشهد مقدس حركت داد و آن جناب انزوا و تقليل غذا و عفاف و اجتناب از محرمات و مكروهات و مواظبت بر فرايض و نوافل را مراقب بود و داعى را هم در اينها چون در يك حجره بوديم سهم و مشاركت داشت و كينونت ما بدين سياق طولى نكشيد و سنواتى رياضات و تسليميتى داشتم و آن مرحوم استاد ما بود در علوم عربيه و فقهيه و اصوليه ولى با آنكه خود كلام حكمت ديده بود و شوق و استعداد هم در ما مى ديد نمى گفت مگر منظق و قليلى از رياضى پس عشره كامله را با آن مرحوم در جوار معصوم به سر بردم ...))(2)

2 . حاج محمد ابراهيم كرباسى ( 1180 - 1262 ق . ) : او از محضر سيد مهدى بحر العلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء و سيد على طباطبايى استفاده برده و پس از بازگشت به وطن عمر خويش را با كمال زهد و احتياط و قناعت سپرى نمود .
تاءليفات مشهور اين عالم با ورع عبارت است از : اشارات الاصول ، الايقاظات ، شوراع الهدايه الى شرح الكفايه ( در شرح كفايه محقق سبزوارى ) ، منهاج الهدايه الى احكام الشيعه . ...(3)

3 . آقا شيخ محمد تقى ، معروف به صاحب هدايه المسترشدين ( متوفاى 1248 ق . ) : تبحر او در علم اصول فقه به حدى بوده كه وى را به رئيس الاصوليين خطاب مى كردند . او در محضر استادان بزرگى همچون علامه سيد مهدى بحر العلوم و سيد على صاحب رياض و سيد محسن كاظمينى رشد كرده است . تاءليفات مشهور او عبارت است از تقريرات سيد بحر العلوم - حجه المظنه - شرح الاسماء الحسين و هدايه المسترشدين . (4)

4 . ملا على مازندرانى نورى اصفهانى ( متوفاى 1246 ق . ) : وى از محضر علماى مازندران و قزوين استفاده كرده و كلام و حكمت را نزد آقا محمد بيد آبادى آموخته بود . تفسير سوره توحيد ، حاشيه اسفار ملا صدرا و حاشيه مشاعر ملا صدرا از جمله تاءليفات مشهور اين عالم بزرگوار مى باشد .

5 . ملا اسماعيل كوشكى : او هميشه پس از فراغت از تدريس با تنى چند از شاگردان خود در حوزه درس ملا على نورى حاضر مى شد . حاشيه اسفار ملا صدرا ، حاشيه شوارق ملا عبدالرزاق لاهيجى ، حاشيه مشاعر ملا صدرا و شرح عرشيه ملا صدرا از جمله تمليفات اين عالم فرزانه است .(5)



شاگردان


حكيم سبزوارى علاوه بر حوزه علميه كرمان نزديك چهل سال در حوزه علميه مشهد به تدريس پرداخته و حاصل اين تلاش پرورش شاگردان بسيارى بوده است . در اينجا تنها به اسامى تنى چند از آنان اشاره مى شود :
1 . آخوند ملا محمد فرزند ارشد حكمى .
2 . آخوند ملا محمد كاظم خراسانى مولف (( كفايه الاصول ))
3 . ملا محمد كاظم سبزوارى
4 . آقا شيخ على فاضل تبتى
5 . شاهزاده جناب
6 . آيه الله حاج ميرزا حسين مجتهد سبزوارى
7 . ملا على سمنانى
8 . آقا سيد احمد رضوى پيشاورى هندى
9 . ملا عبدالكريم قوچانى
10 . شيخ ابراهيم طهرانى معروف به شيخ معلم
11 . ملا محمد صادق حكيم
12 . شيخ محمد حسين معروف به جرجيس
13 . آقا حسن ابن ملا زين العابدين
14 . ميرزا اسماعيل ملق به افتخار الحكماء طالقانى
15 . ميرزا علينقى ملقب به صدر العلماء سبزوراى
16 . سيد عبدالغفور جهرمى
17 . ميرزا حسين امام جمعه كرمانى
18 . آيه الله حاج ميرزا ابوطالب زنجانى
19 . حاج شيخ ملا اسماعيل عارف بجنوردى
20 . حاج ميرزا حسن حكيم داماد حاج ملا هادى
21 . وثوق الحكماء سبزوارى
22 . حاج ملا اسماعيل ابن حاج على اصغر سبزوارى
23 . ميرزا اسدالله سبزوارى
24 . شيخ عبدالاعلى سبزوارى
25 . شيخ على اصغر سبزوارى
26 . فاضل صد خرومى سبزوارى
27 . ميرزا ابراهيم شريعتمدار سبزوارى
28 . فاضل مغيثه اى سبزوارى
29 . سيد عبدالرحيم سبزوارى
30 . ملا محمد رضا سبزوارى متخلص به روغنى
31 . ملا محمد صادق صباغ كاشانى
32 . شيخ محمود ابن ملا اسماعيل كاشانى
33 . ميرزا آقا حكيم دارابى
34 . آقا ميرزا محمد يزدى معروف به فاضل يزدى
35 . ملا غلام حسين شيخ الاسلام
36 . ميرزا عباس حكيم .(6)



تآليفات حكيم

عظمت تاءليفات حكيم سبزوارى بر اهل دانش و حكمت پوشيده نيست و ما در اينجا با بررسى آثار ارزشمند وى گوشه اى از افق فكرى و وسعت علمى ايشان را معرفى مى كنيم . 
1 . منظومه و شرح منظومه سبزوارى : اين اثر نفيس و كم نظير حاصل تلاش بيش از بيست سال از عمر با بركت حكيم در سنين جوانى است .(7)
مولف خود در آخر كتاب تاريخ شروع را سال 1240 ق و زمان ختم آن را سال 1261 قا ياد كرده است .
حاج ملا هادى پس از فراغت از تاءليف منظومه و شرح آن ابتدا خود به تدريس آن پرداخته و پس از پايان دوره اول آن فرزند بزرگ حكيم ، آخوند ملا محمد تدريس مجدد آن را براى شيفتگان حكمت به عهده گرفته است .(8) در اهميت اين كتاب شريف همين بس كه از زمان تاءليف تاكنون همواره در حوزه هاى علميه و حتى در عصر حكيم در مركز علوم عقلى تهران جزو كتابهاى درسى بوده است .(9)
شرح منظومه كه اكنون چون ستاره اى پر فروغ در محافل علمى و فكرى مى درخشد حاوى دو علم منطق و حكمت مى باشد . حكيم در بخش حكمت كه نام آن را (( غرر الفرائد )) گذاشته است با طبق روان خويش بيش از هزار بيت شعر پيرامون حكمت سروده و در آن به بررسى مسائل مهم فلسفه پرداخته است و چون اين بخش داراى مفاهيم بسيار دقيق فلسفى بوده پس از فراغت از نظم آن خود به شرحش پرداخته است . 
بخش ديگر كتاب مربوط به مباحث منطق است .(10) نام اين بخش (( لئالى المنتظمه )) و بحق مخزن لولو و مرجان است . وى در اينجا با سرودن اشعارى بالغ بر سيصد بيت دقيق ترين مباحث منطق را به نظم در آورده و با زبان فصيح عرب معضلات اين علم را بيان كرده است و چون اين اشعار نيز بسيار پيچيده و دقيق است خود پس از فراغت از نظم به شرح ابيات پرداخته كه اكنون آن شرح در ذيل منظومه وى به چاپ رسيده و به نام (( شرح اللئالى المنتظمه )) موسوم است .
مجموع مباحث منطق و فلسفه امروزه به نام شرح منظومه سبزوارى كانون با صفاى حوزه ها را گرم نگه داشته و علاوه بر اينكه نشان مى دهد حاج ملا هادى عالمى منطقى و فيلسوفى بزرگ بوده شاعرى زبر دست و توانا بوده است .
2 . ديوان حاج ملا هادى : اين كتاب كه اشعارش بالغ بر هزار بيت است غزليات و رباعيات و ... بسيار زيباى عرفانى را در بر گرفته است و نشان مى دهد كه اين عالم بزرگوار در فن شعر و ادب نيز توانايى كامل داشته است در قسمتى از اشعارش كه نكات عرفانى در بر داشته ، مى خوانيم :
شورش عشق تو در هيچ سرى نيست كه نيست منظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان سگ كويت همه شب تا سحرى نيست كه نيست
نه همين ازغم او سينه ما صد چاك است داغ او لاله صفت بر جگرى نيست كه نيست
موسى نيست كه دعوى انا الحق شنود ور نه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست
گوش (( اسرار )) شنو نيست و گر نه اسرار برش از عالم معنى خبرى نيست (11) كه نيست 3 . اسرار الحكمه فى المفتتح و المغتتم : حكيم بزرگوار اين اثر نفيس را در دو بخش تنظيم كرده است . در بخش اول آن كه مربوط به حكمت نظرى است حكمت را پس از مقدمه در اثبات واجب الوجود و مباحث توحيد آغاز و به دنبال آن مباحث معاد و نبوت و امامت را به طور استدلالى دنبال كرده است و با آوردن ادله اى در اثبات امامت حضرت مهدى (عج ) اين بخش را به پايان برده است . در بخش دوم كتاب كه در حكمت عملى است پس از مقدمه ، فلسفه تفاوت بلوغ زن و مرد را مطرح ساخته و بر آن چهار دليل اقامه كرده و به دنبال آن بحث طهارت و اسرار نجاست را بيان فرموده و با طرح مباحث نماز و زكات و روزه اين بخش را نيز به پايان برده است .
حكيم در اين كتاب از ساير ابواب فقه سخنى به ميان نياورده و در آخر كتاب اشاره كرده كه چون ما در كتاب نبراس ساير ابواب را به نظم در آورده ايم از طرح آن در اينجا خوددارى نموديم . اين كتاب نشان مى دهد كه حكيم علاوه بر فلسفه در علوم مختلف از جمله فقه تبحر داشته است .
4 . شرح فارسى بر برخى از ابيات مشكل مثنوى مولانا .
5 . مفتاح الفلاح و مصباح النجاح : شرح دعاى شريف صباح منسوب به مولى الموحدين اميرالمومنين است .
6 . شرح الاسماء : شرح دعاى جوشن كبير است .
7 . النبراس فى اسرار الاساس : يك دوره فقه به طور خلاصه در قالب نظم ريخته شده و با اسرار و حكمت بيان شده است .
8 . راح قراح و كتاب رحيق در علم بديع
9 . حاشيه بر الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكيه اثر نفيس مرحوم صدر الحكماء المتاءلهين ملا صدر الدين شيرازى .
10 . حاشيه بر اسفار اربعه ملا صدر الدين شيرازى .
11 . حواشى بر كتاب مفاتيح الغيب ملا صدرالدين شيرازى .
12 . حاشيه بر مبداء و معاد صدر الدين شيرازى : البته نسبت به سه حاشيه قبل مختصرتر مى باشد.
13 . حاشيه بر شرح سيوطى لابن مالك ( در علم نحو ) .
14 . حاشيه بر كتاب (( شوارق )) اثر ملا عبدالرزاق لاهيجى ( در حكمت ) .
15 . هدايه الطالبين فى معرفه الانبياء و الائمه المعصومين .


شخصيت حكيم در فراسوى مرزها

در حال حاضر شعاع فكرى و عظمت علمى حكيم سرزمينهاى بسيار دور را نيز در نورديده است . آراء و عقايد او در حكمت در ميان دانشمندان جهان مطرح بوده و از طرف آنان مورد توجه قرار گرفته است . امروزه كمتر دانشگاهى پيدا مى شود كه در آنجا علوم عقلى و فلسفه شرق مورد توجه قرار نگيرد و نامى از ملا هادى سبزوارى در آنجا نباشد . براى نمونه در آثار اقبال لاهورى ، انديشمند مسلمان پاكستان ، مى خوانيم : (( پس از ملا صدرا ، فلسفه ايرانى با ترك آيين نو افلاطونى ، به فلسفه اصيل افلاطون روى آورد نماينده بزرگ اين گرايش جديد ملا هادى سبزوارى است . او بزرگترين متفكر عصر اخير ايران است . بنابراين بررسى فلسفه او برا شناخت نحوه تفكر اخير ايران لازم است . فلسفه سبزوارى مانند فلسفه هاى اسلاف او سخت با دين آميخته است . سبزوارى با اسناد فعليت به حق ، جهان بينى ايستاى افلاطون را دگرگون كرد و به پيروى از ارسطو حق را مبداء ثابت و موضوع همه حركات شمرد . از ديدگاه او همه موجودات عالم به كمال عشق مى ورزند و به سوى غايت نهايى خود سير مى كنند . جمادى به سوى نباتى ، نباتى به سوى حيوانى و حيوانى به سوى انسانى . و بدان كه انسان در زهدان مادر از همه اين مراحل مى گذرد.))(12)
همچنين پرفسور توشى هيكوايزوتسو ، دانشمند ژاپنى و استاد فلسفه دانشگاه مك گيل كانادا و استاد ممتاز دانشگاه توكيو ، پيرامون شخصيت فلسفى و عرفانى حاج ملا هادى مى گويد : (( حاج ملا هادى سبزوارى متفكرى است كه اثر معروف (( منظومه و شرح آن )) از اوست و به اتفاق همگان بزرگترين فيلسوف ايرانى در قرن نوزدهم بود . در عين حال وى در ميان استادان و بزرگان عارف آن عصر مقام اول را داشت .
سبزوارى به عنوان يك عارف از طريق كاملترين نوع تجزيه شخصى قادر بود كه به ژرفاى اقيانوس هستى و به ديدار اسرار وجود با چشم روحانى خويش راه يابد . وى به عنوان يك فيلسوف مجهز با قدرت تحليلى دقيق ، قادر به تحليل و تجزيه ما بعد الطبيعى اساسى به مفاهيم خوب تعريف شده و سپس وضع اين مفاهيم خوب تعريف شده و سپس وشع اين مفاهيم به صورت نظام مدرسى بود.(13)


زاهد فقير نواز

حكيم با همه بزرگوار شخصيت علمى خويش روح بلندى داشت و زندگى را تنها از دريچه حكمت و فلسفه نمى گريست ; به گونه اى كه گاهى هم صحبتى با فقرا و همنشينى با طبقات ديگر جامعه را مغتنم مى شمرد . زاهدانه مى زيست و به اشراف و حتى شخص شاه نيز بى توجه بود . نقل مى كنند كه روزى ناصر الدين شاه در سبزوار به خانه وى آمد و او با غذاى ساده خود از شاه پذيرايى كرد و در مقابل اصرار شاه هيچ چيز از وى قبول ننمود .
وى باغ انگورى داشت كه با دسترنج خود از آن محصول بر مى داشت و همه ساله به هنگام فصل برداشت ابتدا سهمى را بين نيازمندان تقسيم مى كرد و سپس دوستان خويش را به همراه طلاب علوم دينى به آنجا دعوت مى نمود تا حاصل دسترنج خود را با ديگران مصرف كند.(14) حكيم خود در دوران زندگى كار مى كرد و بسيار اشتياق داشت كه از دسترنج خود استفاده كند . وى از بيت المال هيچ ارتزاق نمى كرد.(15) او در تمام مدت عمر در يك خانه بسيار ساده زيست . دارايى حكيم منحصر به يك جفت گاو و يك باغچه بود. او هر آن چه را كه مورد نياز بود ، با دسترنج خود به دست مى آورد و نان ساليانه خود را با زراعتى كه خود آن را به عهده داشت مهيا مى كرد گفته اند : حاج ملا هادى يك روز از قنات عميد آباد و يك شبانه روز از قنات قصبه را مالك بود و خودش با استفاده از اين دو آب به كشت گندم و پنبه و ساير ما يحتاج زندگى اقدام مى كرد و سالانه سى خروار غله و ده بار پنبه از زمين خويش برداشت مى كرد و از باغى كه در بيرون شهر واقع بود سالانه چهل تومان سود به دست مى آورد ، قسمتى از مجموع اين درآمدها را براى امرار معاش خويش و باقيمانده را بين فقرا و نيازمندان تقسيم مى نمود.(16)



وفات حكيم

حكيم سبزوارى پس از هفتاد و چند سال طلوع بر عالم انديشه در عصر روز بيست و هشتم ذى الحجه سال 1289 ق . دار فانى را وداع گفت و جامعه مسلمانان و حوزه هاى علمى را در ماتم فرو برد . پيكر پاك و مظهر آن عالم فرزانه با شركت اقشار مختلف مردم سبزوار و در حالى كه دوستان و شاگردان آن بزرگوار از شدت حزن و اندوه اشك مى ريختند تشييع شد و در بيرون دروازه سبزوار به نام درواز نيشابور(17) ( معروف به فلكه زند ) دفن گرديد .
مرحوم ميرزا يوسف فرزند ميرزا حسن مستوفى الممالك وزير اعظم ايران در سال 1300 ق آرامگاهى در آنجا احداث نمود . اين آرامگاه كه در مساحت حدود 110 و عرض 50 قدم ساخته شد در اطراف صحن آن حجره هاى متعددى براى سكونت زوار ساخته بودند كه اكنون هم با همان بقعه و صحن با كيفيت سابق موجود است .
1- شرح زندگانى حاج ملا هادى سبزوارى ، ولى الله اسرارى ، ص 1 
2- بنياد حكمت سبزوارى ، ص 21 . 
3- ريحانه الادب ، محمد على مدرس تبريزى ، ج 2 
4- همان . 
5- همان . 
6- شرح زندگانى حاج ملا هادى ، ص 53 - 70 ; مجموعه رسائل فارسى حاج ملا هادى سبزوارى ، جلال الدين آشتيانى ، ص 65 - 78 ; تاريخ حكما و عرفاء متاخرين صدر المتالهين ، منوچهر صدوقى سها ، ص 121 - 128 . 
7- مجموعه رسائل حاج ملا هادى ، ص 49 . 
8- شرح زندگانى حاج ملا هادى ، اسرار ، ص 41 . 
9- مجموعه رسائل حاج ملا هادى ، ص 49 . 
10- مرحوم حاجى ابتدا حكمت را نوشته بعد منطق را به آن اضافه كرده است . 
11- ديوان اشعار حاج ملا هادى سبزوارى 
12- بنياد حكمت سبزوارى ، پرفسور ايزتسو ، ترجمه جلال الدين مجتبوى ، ص 47 . 
13- همان 
14- مطلع الشمس ، ج 3 ، ص 984 . 
15- همان 
16- همان 
17- اين محله اكنون مركز شهر واقع شده است .

زندگینامه بزرگان


شاه بیگم ضیاء السلطنه‌ دختر شاعر و هنرمند فتحعلی شاه

فاطمهء قاضیها

پس از قتل آغا محمد خان قاجار و به پادشاهی رسیدن فتحعلی شاه،مریم‌ خانم،زن زیبای یهودی تبار-که به دین اسلام گرویده و یکی از زنان حرمسرای‌ آغا محمد خان بود-به عقد فتحعلی شاه در آمد.

معروف است که حسینقلی خان ثانی پسر حسینقلی خان جهانسوز،به‌ مخالفت با فتحعلی شاه برادر اعیانی خود برخاسته بوده و دلیل این مخالفت، همین مریم خانم بوده است که حسنیقلی خان دلباخته‌ی او شده بود و فتحعلی‌ شاه نیز خواهان وی بود؛ولی در کشاکش این رقابت،چون زور و زر فتحعلی‌ شاه بیش‌تر بود،آن زن را صاحب و عاقبت،برادر خود را-که متوالیا سر به‌ شورش بر می‌داشت-در سال 1218 مقتول نمود.1فتحعلی شاه،از این زن‌ صاحب 4 پسر و 2 دختر گردید و پنج فرزند دیگر او نیز در کودکی جان سپردند.2

شاه بیگم ملقب به ضیاء السلطنه،از بطن همین زن و هفتمین دختر فتحعلی‌ شاه بود که در سال 1214 ق.برابر با 1799 م.تولد یافت.3

وی-که دست پرورده‌ی مهد علیا مادر شاه بود-بسیار مورد علاقه و توجه‌ پدر قرار داشت و به دلیل فضل و کمالی که داشت،فتحعلی شاه به او لقب‌ ضیاء السلطنه داد.خط شکسته و کتابت را خوش می‌نوشت و در هنر خیاطی و نقاشی نیز،استاد بود.چند قرآن خطی از او بر جای مانده،4از جمله قرآنی‌ رحلی به خط نسخ و رقاع،کتابت خطی متوسط از او در کتابخانهء آستانه‌ی‌ حضرت معصومه(س)موجود است که تاریخ 1265 ق.را دارد.نامه‌های‌ محرمانه‌ی فتحعلی شاه که وارد و صادر می‌شده و نوشتن اشعار فی البداههء شاه‌ و نگهداری البسه و سایر خزاین سلطنتی،بر عهدهء او بود.5بنابراین وی زنی‌ زیبا،فاضل،شاعر،نقاش،هنرمند،نقاش،خیاط و محرم اسرار پدر بود و از این جهات‌ ،شهرهء خاص و عام.


(ز 1265 ق)، شاعر و خطاط. ملقب به ضیاءالسلطنه. وى خواهر محمود میرزا، مؤلف تذكره‏ى «نقل مجلس» و «سفینه المحمود» و دیگر كتب است. مادرش مریم‏خانم، زنى یهودى بود كه پس از ازدواج با شاه مسلمان شد. ضیاء تحت‏نظر مهدعلیا، مادر شاه، پرورش یافت و بسیار مورد توجه شاه بود. فنون شعر و ادب را مدتى نزد برادر خود فراگرفت. خط شكسته و كتابت را خوش مى‏نوشت و در هنر خیاطى و نقاشى نیز استاد بود. شاه‏بیگم به دلیل فضایل و كمالاتى كه دارا بود از طرف پدر لقب ضیاءالسلطنه یافت و مسئولیتهاى مهمى از جمله تصدى قرائت و تحریر نامه‏هاى محرمانه را بر عهده گرفت. وى صاحب طبعى موزون و اشعارى لطیف بود و به خواهش او، محمود میرزا تذكره‏ى «نقل مجلس» را نوشت. از آثار وى: قرآن رحلى، جلد ساغرى، دو صفحه‏ى افتتاح و متن و حاشیه مذهب مرصع، نسخ و رقاع كتابت خفى متوسط، با رقم: «... ضیاءالسلطنه... بنت... فتحعلیشاه...» سال 1265 ق، در آستانه‏ى حضرت معصومه‏ى قم؛ «دیوان» شعر.[1]
ز 1265 ق، شاه بیگم از زنان خوشنویس، هنرمند و شاعر. وى دختر فتحعلى شاه قاجار (1250 -1212 ق) و خواهر سلطان و محمود میرزا مؤلف تذكره نقل مجلس و مادرش مریم خان، زنى یهودى بود كه پس از ازدواج با شاه مسلمان شد. شاه بیگم تحت نظر مهد علیا، مادر شاه، پرورش یافت و پس از مرگ مهد علیا همه اموالش به او منتقل شد. فتحعلى شاه علاقه فراوانى به شاه بیگم داشت و بسیار مورد توجه او بود. ساختمان مسكونى شاه بیگم در اندرون نزدیك ساختمان پدرش بود. به نوشته محمود میرزا شاه بیگم فنون شعر و ادب را مدتى نزد وى فراگرفت. خط شكسته و كتابت را خوش مى‏نوشت و در هنر خیاطى و نقاشى نیز استاد بود. قرآنى رحلى به خط نسخ و رقاع، كتابت خطى متوسط از او در كتابخانه حضرت معصومه (س) موجود است كه رقم «...ضیاءالسلطنه... بنت فتحعلیشاه...» و تاریخ 1265 ق را دارد. به دلیل فضل و كمالى كه داشت فتحعلى شاه به او لقب ضیاءالسلطنه داد و مسئولیت‏هاى مهمى به او سپرد. خواندن و نوشتن نامه‏هاى محرمانه فتحعلى شاه كه وارد و صادر مى‏شد و نوشتن اشعار فى‏البداهه شاه و نگهدارى لباس‏ها و صندوق‏هاى جواهرات سلطنتى و عرض حال زنان شاه بر عهده‏ى او بود. ضیاءالسلطنه پس از مرگ پدرش و در زمان سلطنت محمد شاه (1264 -1250 ق) و در سن سى و هفت سالگى به عقد ازدواج میرزا محمود، وزیر امور خارجه درآمد. وى طبعى موزون و اشعارى لطیف داشت و به خواهش او محمود میرزا تذكره نقل مجلس را نوشت. مثنوى زیر از اوست:
اى عاقل فاضل خردمند
بشنو تو ز من نصیحتى چند
دنیاست نه جاى عیش و شادى
دنیاست مكان نامرادى
زنهار از این عجوزه زنهار
خود را ز فریب او نگهدار
شه گرچه مرا ز راه اكرام
كرده است ضیاءالسلطنه نام
از سلطنتش مرا چه حاصل
زان رو كه ز جمله كنده‏ام دل
هستم ز چراغ آبنوسى
قانع به پلاسى و سپوسى
یا رب تو به عز و جاه زهرا
بر معصیت ضیاء ببخشا
یا رب تو به حق شاه كونین
مى‏دار شهم تو شاه دارین[2]
از اوست: قرآن رحلى، جلد ساغرى منگنه. دو صفحه‏ى افتتاح و متن و حاشیه مذهب مرصع نسخ و رقاع كتابت خفى متوسط با رقم: «... ضیاءالسلطنه... بنت... فتحعلیشاه...» سال 1265 در آستانه‏ى حضرت معصومه‏ى قم.


زندگینامه بزرگان

امیری فیروز کوهی
 
سید کریم امیری فیروزکوهی متخلص به"امیر"شاعروادیب معاصر در سال ۱۲۸۸ه.ش در روستای"فرخ آباد"فیروزکوه به دنیا آمد.در سن ۷سالگی پدرش را از دست داد و به همراه خانواده به تهران رفت و منطق،ادب،فلسفه،شعر،موسیقی و...را آموخت. تحصیلات متوسطه را در"کالج آمریکایی"گذراند و در خارج از مدرسه به تعلیم"ادبیات عربی"همت گماشت. در اشعار استاد امیری به وضوح می توان گلایه از روزگار ،غم،درد و پیری را مشاهده نمود که البته اشعار او بیشتر در دوران پیری سروده شده اند اما اشعار دوران جوانی او نیز سرشار از غم و اندوه است.استاد امیری فیروزکوهی در انجمن های ادبی ایران شناخته شده بود و با بسیاری از شاعران مراوده داشت،مخصوصآ پس از مرگ" رهی معیری"،استاد امیری ترکیب بند طولانی ای را در سوگ "رهی معیری" سرود که سرشار از احساس و زیبایی است که به حق می توان آن را از زیباترین ترکیب بند ها به حساب آورد.استاد امیری فیروزکوهی از پیروان سرسخت سبک و مکتب صائب بود به طوری که بر دیوان صائب مقدمه ای بسیار طولانی نوشت و از به کار بردن صفت" هندی"برای این سبک پرهیز می نمود و سبک صائب را سبک"اصفهانی"می نامیداستاد امیری فیروزکوهی سرانجام در سال ۱۳۶۳ه.ش در تهران درگذشت و در استان امامزاده طاهر در صحن حرم عبدالعظیم به خاک سپرده شد
از اشعار این شاعر در برنامه گلهای تازه شماره 88 وگلهای رنگارنگ شماره 539 استفاده شده است
 
متاسفانه استاد امیری فیروزکوهی از جمله شاعرانی هستند که در دوره ی کنونی به اشعار زیبای ایشان چندان توجه نمی شود و تا حدودی در بین مردم گمنام باقی مانده است.
 

ایام جوانی
 
 
زندگی با یاد ایام جوانی می کنم با خیال زندگانی،زندگانی می کنم
 
گرچه از روز ازل با مرگ پیمان بسته ام باز هم از سست عهدی سخت جانی می کنم
 
پیش از این از ذوق هستی بود برجا ماندنم وین زمان از بیم مردن زندگانی می کنم
 
بر لب من خنده از عهد جوانی مانده است من به یاد شادمانی،شادمانی می کنم
 
نفس من در ناتوانی هم خطاست گر توانم،کارها با ناتوانی می کنم
 
من که هرگز ناگهان،آهنگ رفتارم نبود از جهان آهنگ رفتن ناگهانی می کنم
 
خنده ی مهری ندیدم از کسی بر روی خویش من که با نامهربان هم مهربانی می کنم
 
دل ز غم چون اختران آسمان لرزد مرا هر زمان یاد از قضای آسمانی می کنم
 
بهر مشتی استخوان کآخر سزاوار سگی است روز و شب چون سگ به زحمت پاسبانی می کنم
 
سیر هر برگ از کتاب سرنوشت خویش را در تماشاگه اوراق خزانی می کنم
 
گر چه رنج عمر و عیش این جهانم می کشد آرزوی عمر و عیش آن جهانی می کنم
 
روز پیری هم گناهی دیگر از یاد گناه در نهانگاه خیال خود،نهانی می کنم
 
آرزوها تا به عمر جاودان پاینده اند گر کنم کاری،به عمر جاودانی می کنم
من که بودم از سبکروحی عنان دار نسیم این زمان بر خاطر خود هم گرانی می کنم
 
زندگی با محنت بی عشقی و پیری"امیر"
 
من به حکم عادت از عهد جوانی می کنم
 
 
 
 
 
 

 

زندگینامه بزرگان

محمد اهلی شیرازی

محمد اهلی شیرازی شاعر و صوفى در سال 858 در سیراز دیده به جهان گشود  ظاهراً از شاگردان علامه دوانى بود و در اغلب علوم عهد خود خاصه در علوم ادبى اطلاعات وافر داشت. توجه وى به آثار مصنوع، خود نشانه‏اى از همین اطلاعت مختلف ادبى وى در صنایع ملفوظ و معمیات و عروض و امثال آنها است. در جوانى در هرات به خدمت سلطان حسین بایقرا رسید و قصیده‏ى معروف مصنوع خود را در مدح او سرود. سپس به نزد سلطان یعقوب آق‏قویونلو رفت و قصیده‏ى مصنوع دومى در مدح وى و مثنوع «شمع و پروانه» را به نام او سرود. پس از جلوس شاه‏اسماعیل صفوى به خدمت او پیوست و قصیده‏ى مصنوع سوم را در مدح او و مثنوى «سحر حلال» را به نام او سرود. پس از مرگ شاه‏اسماعیل به شیراز بازگشت و در سال 942 ق همان جا درگذشت و در كنار مزار حافظ دفن گردید. بر روى سنگ قبر او چنین آمده است: «شیخ محمد اهلى شیرازى طاب‏ثراه، به عمر هشتاد و چهار وفات نمود در سنه‏ى 942» آثار وى: «دیوان» اشعار مشتمل بر دوازده هزار بیت كه تاكنون چاپ نشده است؛ «ساقى‏نامه»؛ «رساله‏ى نغز»؛ «فوائد الفوائد»؛ «سرّ الحقیقه»؛ «رسالة فی العروض»؛ «رسالة فى المعمّى»؛ «زبدة الاخلاق»
منبع:سیمای شاعران فارس در هزار سال و منابع دیگر
از جمله برنامه هایی در مجموعه گلها که از اشعار این شاعر استفاده شده میتوان برنامه گلهای رنگارنگ با شماره های 261-503-491-489 و برنامه های یک شاخه گل با شماره های  121 و 249 را ذکر کرد

ساقی از آن شیشه منصوردم 
در رگ و در ریشه من صور دم

خواجه در ابریشم و ما در گلیم 
عاقبت ای‌دل همه یک‌سر گلیم

خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس
 صاحب‌دلان شناسند آواز آشنا را
 
خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست 
آن غنچه پژمرده که نشکفت، دل ماست
با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست؟ 
کاین خار من اندر جگر و خار تو در پاست
گلگشت چمن بر دل آزاده بود خوش 
مرغان چمن را به گل و سرو چه پرواست

اهلی مراد خویش زرندان دیر خواه 
از زاهدان صومعه همت طلب مکن
زاهد به ره کعبه روان کاین ره دین است 
خوش می‌رود اما ره مقصود نه این است

زندگینامه بزرگان

مستوره کردستانی


                              

زندگینامه واثار  مستوره کردستانی ( اردلان)

                                   

ماه شرف بانو متخلص به مستوره دختر ابوالحسن بیک در سال 1220ه قمری در شهر زیبای سنندج متولد شد. او از طایفه قادری بود که از نزدیکان حکام ولایت اردلان محسوب می‌شدند. پدر و پدربزرگش ناظر صندوقخانه ولایت و از صاحب نامهای این منطقه بودند. ماه شرف خانم بسیار با استعداد و خوش ذوق بود به تحصیل و هنر روی آورد و از نام‌آوران کردستان شد. او در کنارعلم‌آموزی به سرودن شعر پرداخت و خط را هم خوب می‌نوشت. علی‌اکبرخان وقایع‌نگار، پسرعمویش او را چنین معرفی کرده است: «عموزاده حقیر (ماه شرف خانم) متخلص به مستورهفی‌الواقع سزاوار است نظر به فضل و کمال و خط و ربط و شعر و انشائی که این عفیفه دارا بود، اسم او را مورخین عالم درصفحات تاریخ خود به یادگارثبت و ضبط نمایند قریب بیست هزار شعر دیوان غزلیات و قصاید و غیره را دارد». همچنین رضاقلی خان هدایت که از معاصرین مستوره بوده است در کتاب مجمع الفصحا از او چنین یاد می‌کند: «از زنان جمیله و دانشمند و هنرمند ... شعر می‌گفت و مستوره تخلص می‌کرد و خطوط را خوش می‌نوشت ...».

ماه شرف با خسروخان والی کردستان ازدواج کرد و در کتاب تاریخ اردلان به شرح علت این ازدواج پرداخته، که به علت یک سری اختلافات و توطئه علیه خسروخان والی، ابوالحسن بیک پدر ماه شرف خانم  به زندان افتاد، پس از مدتی که بی گناهی پدرش ثابت شد خسروخان برای دلجویی، از دختر او خواستگاری کرد. مستوره می‌نویسد: «والد و اعمام مولفه را هم بسبب بی جرمی از قید آزاد و بانواع مراحمشان دلشاد فرمودند و طرح مواصلت را به مصاحبت کمینه انداختند و عاقبت بطریق مجلل داخل حرم جلال آمدم».

ماه شرف خانم به عنوان همسر دوم والی وارد خانه او شد. همسر اول خسروخان حسن جهان خانم (والیه) دختر فتحعلیشاه قاجار بود. از روابط این دو زن در کتب چیزی نوشته نشده است، فقط برخی آورده‌اند که هر دو از عیاشیهای والی و بی مهری های همسر خود شاکی و ناراضی بودند و در اشعارشان به این نکته پرداخته‌اند.

                                                 


خسروخان والی در سال 1250ق بر اثر بیماری درگذشت. مستوره در سال 1250 همسر خود را از دست داد، او اندوه خود را چنین روایت می‌کند : «در اواخر شهر ذیحجه‌الحرام سنه 1249 آن نور حدقه حشمت و شوکت ... چون به درد جگر دچار آمده، و بعلت غلبه سودا به معالجه و مدارا نپرداخت آناً و فاناً مرضش در تزاید می‌بود و کمینه که با آن حضرت شرف همبستری داشتم و به مصاحبت روز و شب و وزارت اندرون سربلند بودم مدت دو ماه بعلت بیمارداری و پرستاری خواب راحتم بچشم آشنا نشدی، عاقبت آمد بسرم آنچه از آن میترسیدم... سوء مزاج والی جوان شدت بهم رسانیده معالجه‌پذیر نیامد تا در یوم پنجشنبه دویم شهر ربیع‌الاول سنه 1250مرغ روح پرفتوحش با هزار حسرت و ناکامی سوی رضوان شتافت».  ماه شرف  بارها در اشعار خود به  مرگ همسرش پرداخته است و از این حادثه یاد کرده است. 

مستوره پس از درگذشت خسروخان والی تا سال 1263 در سنندج زندگی کرد. در این زمان اختلافات حکومتی مابین خسروخان ارمنی والی جدید و رضاقلی خان اردلان حاکم قدیم اتفاق افتاد و پس از شور و مشورت بین سران اردلانتصمیم به کوچ گرفته شد که مستوره نیز به همراه عمو و دیگر افراد خانواده‌اش به میان ایل بابان در شهر سلیمانیه عراق که آن زمان زیرنظر عثمانی بود رفت. مستوره در کتاب تاریخ اردلان این ماجرا را چنین تعریف می‌کند: "رضاقلی خان تمامی اعزه و اشراف و اهالی ولایت را احضار نموده، پس از شور و مصلحت بسیار طریق کوچ و فرار را به ولایت بابان اختیارکرد و جمعی کثیر از برنا و پیر پای به مقام جلای وطن نهاده و نامید از توقف مقام مالوف گشتند ... به یکی از قرای شهر زور(نام شهر و منطقه ایی در عراق و نزدیک مرز کردستان ایران) که به «سرکت» مشهور است رسیده و اقامت گزیدیم " در ادامه مستوره بیان می‌کند که چگونه به دعوت پسرعمۀ خود به سلیمانیه عراق راهی شده‌اند: «حسین قلی خان عمه‌زاده مؤلف ... به مجرد استماع این خبر آدم با اسب و قاطر فراوان فرستاده از خانواده ما به قدر صد نفر را از اناث و ذکور از شهر زور - نام شهر و منطقه ایی ذر عراق -کوچانیده به شهر سلیمانیه آوردند و از جانب خود محل اقامت به جهت یکان یکان شخص و با هر یک به قدر کفاف تعارف به عمل آوردند».  از واقعه کوچ مدتی نگذشته بود که حسین‌قلی خان فوت کرد. بر اثر مرگ او مستوره اردلان نیز از ناراحتی زیاد بیمار شد و درمحرم 1264 بر اثر بیماری چشم از جهان فرو بست.

مستوره کردستانی که بانویی هنرمند و شاعره ایی توانا و خوش ذوق  بود از خود یادگارهای زیادی به جای گذاشته است. دیوان شعر او به سعی و تلاش حاج شیخ یحیی سرپرست وزارت فرهنگ کردستان در سال 1304ش جمع‌آوری شد و با کمک و همت میرزا اسدالله خان کردستانی و مباشرت حاج محمد آقا رمضانی صاحب کتابخانه شرق سابق و کلاله خاور در تهران به چاپ رسید. مستوره در زمان حیات خود با شعرایی چون جندقی و ملا خضرنالی شاعر کرد مشاعره داشت  و اشعار او بیشتر عرفانی و اجتماعی است. از دیگر آثار او کتاب تاریخ اردلان است که شرح حال حاکمان کردستان و وقایع دوران آنها را به تحریر درآورده و به جرات می‌توان گفت مستوره اولین زن ایرانی مورخ بوده است. این کتاب یکی از منابع تاریخ کردستان محسوب می‌شود و توسط ناصر آزادپور، حدوداً در سال 1324 ش تصحیح  و چاپ شده است. از دیگر آثار او کتاب معجم‌الادباء است که در سال 1328 ش در سنندج منتشر شد و رساله‌ای در عقاید و شرعیات دارد.

نمونه ای از اشعار زیبای مستوره کردستانی :

                                  *********

آن پرى چهره كه دوشینه به بزم ما بود
                                                        وصف او را نتوان گفت چسان زیبا بود
وه چه بزمى گل و شمع ونى و بربط همه جمع
                                                            خنده‏ى جام مى و قهقهه مینا بود
سرخوش از باده من و ساقى و آن طرفه صنم
                                                      تا سحر قصه ز نقل و مى و از صهبا بود
از وفادارى و از صبر و شكیبایى و عشق
                                              هر چه زان جمله سخن رفت از این شیدا بود
زاهدالاف مزن نقد مسلمانى تو
                                                         خود بدیدم به كف مغبچه‏ى ترسا بود
هر كه در مسجد و میخانه به چشم آوردم
                                                        همه را دامى از آن زلف سیه برپا بود
دى به غمزه صنمى سلسله مویى بگذشت
                                                     دل مستوره و جمعى به برش یغما بود

                                             *********

خسروان جاى به مشكوى گزیدند و لیك
                                         فقرا را به جهان سایه دیوارى نیست
دعوى فضل تو «مستوره» مكن زانكه به دهر
                                      فاضلان را به خدا پایه و مقدارى نیست

                               ***********

در فرقت تو صبر و تحمل تا چند
                                                 نالان و غزلسرا چو بلبل تا چند
خون شد دلم از محنت ایام فراق
                                          این جور و جفا با منت اى گل تا چند

                                  **********

 مقیم كعبه گر بیند بت ترسایى ما را
                                    كند روشن به قندیل حرم شمع كلیسا را
ز رخ چون پرده بگذارد ز سوزش شعله اندازد
                                   عیان از آستین سازد ید بیضاى موسى را
كشد گر خیمه حسنش بر این اقلیم مستوره
                                        برد از خاطر مجنون خیال روى لیلى را


                             **********

من آن زنم كه به ملك عفاف صدر گزینم
                                                                       ز خیل پردگیان نیست در زمانه قرینم
به زیر مقنعه ما را سرى است لایق افسر
                                                                ولى چه سود كه دوران نموده خوار چنینم
مرا ز ملك سلیمان بسى است ننگ همیدون
                                                                  كه هست كشور عفت همه به زیر نگنیم
به معشر نسوان مر سپاس و حمد خدا را
                                                                  همى سزد كه بگویم منم كه فخر زمینم
ز تاج و تخت جم و كى مراست عار ولیكن
                                                                         به آستان ولایت كمینه خاك نشینم
على عالى اعلى امیر صفدر حیدر
                                                                       كه هست راهنماى یقین و رهبر دینم
كمینه‏وار چو «مستوره» دل بدو بسپردم
                                                                      هزار بنده به درگه ستاده همچو نگینم


                                                ***********

من آن زنم که به ملک عفاف صدر گزینم                        زخیل پردگیان نیست در زمانه قرینم

به زیر مقنعه ما را سری است لایق افسر                 ولی چه سود که دوران نموده خوار چنینم

مرا ز ملک سلیمان بسی است ننگ همیدون             که هست کشور عفت همه به زیر نگینم

                                                        **********

رفتیم و پس از خود رقم خیر نهشتیم                                 با آب گنه توشه عقبی بسرشتیم

امروز بدین عالم خاکی به چه نازیم                       فرداست که بینی همه خاک و همه خشتیم

بس کار مناهی که در این مرحله کردیم                    بس خار معاصی که در این مزرعه کشتیم

از مسجد و محراب به دوریم و تو گویی                                      ماننده پیران کلیسا و کنشتیم

در حشر ز نیک و بد ما دوست چه پرسد                              نیکیم از اوییم و از اوییم چو زشتیم

المنة لله که "مستوره" من و دل                                          جز یار بساط از همه دیّار نوشتیم

آثار و تالیفات

 مستوره اردلان چندین کتاب شعر نوشت. تاریخ اردلان او به عنوان یکی از متون شیوای فارسی شناخته شده‌است. اشعار پراکنده‌ای نیز به گویش گورانی زبان کردی از او بجا مانده‌است.

آثار مستوره عبارت‌اند از:

۱- دیوان اشعار  که به فارسی سروده شده و در حدود دو هزار بیت است و سه بار به چاپ رسیده‌است، چنانکه چاپ اولش در سال ۱۳۰۴ خورشیدی به همت حاج شیخ یحیی معرفت»اعتضاد الاسلام«و اسدالله خان کردستانی در تهران انجام گرفته، چاپ دوم به کوشش احمد کرمی سلسله نشریات»ما«در سال ۱۳۶۳ در تهران. چاپ سوم به وسیله آقای صدیق صفی زاده بوره که یی که بیست غزل کردی سورانی را به نام مستوره در پایان اشعار فارسی بدان افزوده که جز یک غزل منسوب فوق الذکر بقیهٔ اشعار برای مردم کردستان ناآشنا و فاقد اعتبار علمی و تحقیقی است.

۲- تاریخ اردلان: این کتاب معروفیت و ارزش علمی و اجتماعی مستوره را دو چندان نموده زیرا تا اواخر قرن نوزدهم میلادی در تمام خاورمیانه در عرصهٔ تاریخ نویسی خصوصا کردشناسی در میان زنان، جز مستوره کسی به این کار نپرداخته‌است، این اثر ارزشمند در سال ۱۹۴۷ میلادی مطابق ۱۳۲۶ شمسی به وسیله مرحوم ناصر آزادپور در سنندج به چاپ رسید.

                          


۳- عقاید مستوره: این کتاب که رسالهٔ کوچکی از عقاید مستوره در افکار مذهبی اوست بر ارزش شخصی و عقاید دینی وی می‌افزاید و به جرات می‌توان گفت در میان زنان تا این زمان کسی به چنین تالیفی نپرداخته‌است.

در زمستان ۸۵ در اربیل عراق کنگره بزرگداشت مستوره اردلان برگزار شد و در آنجا ده کتاب منتشر شد. کتاب مستوره برگهایی از تاریخ سر به مهر نوشته جمال احمدی آئین و ترجمه کردی آن از عدنان برزنجی و کتاب شرعیات مستوره با تصحیح جمال احمدی آئین و مقدمه نوید نقشبندی و ترجمه کردی آن از نوید نقشبندی از این کتابها بود.

اشعار کردی منصوب به مستوره اردلان

گرفتارم به نازی چاوه کانی مه ستی فه تتانت
بریندارم به تیری سینه ﺳﯚزی نێشی موژگانت

به زوڵف و په رچه م و ئه گریجه کانت غاره تت کردم
دڵێکم بوو ئه ویشت خسته ناو چاهی زه نه خدانت

جه نابا عاشقان ئه مڕۆ هه موو هاتوونه پابۆست
منیش هاتم بفه رموو بمکوژن بمکه ن به قوربانت

ته شه ککور واجبه بۆ من ئه گه ر بمرم به زه خمی تۆ
به شه رتێ کفنه که م بدوی به تای زوڵفی په رێشانت

له کوشتن گه ردنت ئازاد ده که م گه ر بێیته سه ر قه برم
به رۆژی جومعه بمنێژی له لای جه معی شه هیدانت

که سێ تۆ کوشبێتت رۆژی حه شرا زه حمه تی ناده ن
ئه گه وه ک من له ئه م دونیایه سووتا بێ له هیجرانت

هه میشه سوجده گاهم خاکی به ر ده رگانه که ی تۆیه
ره قیب رووی ره ش بێ نایێڵێ بگا ده ستم به دامانت

له شه رت و هه م وه فاداری خۆتۆ مه شهووری ئافاقی
فیدای شه رت و وه فات بم،چی به سه رهات مه یلی جارانت؟

ئه من ئه مڕۆ له مڵکی عاشقی دا نادره ی ده هرم
به ره سمی به نده گی «مه ستوره» واهاتووته  ديوانت

بڕۆ شوکرێ که له ده رگای پادشای داوه ر
که شۆڵه ی رۆژی رووی والی ده گاته کۆشک و هه یوانت

 

زندگینامه بزرگان

عماد فقیه کرمانی
شیخ الاسلام خواجه عماد الدین علی فقیه کرمانی متخلص به عماد و معروف به عماد فقیه کرمانی یکی از شاعران و عارفان برجسته و مشهور قرن هشتم هجری درسال 690ه. ق به دنیا امد .او هم عصر حافظ و مورد توجه او بوده است. عمده شهرت او به خاطر اشعار زیبا و عارفانه است که مضامین معنوی و اخلاقی دارد. پدرش از نزدیکان و محارم نظام الدین محمود کرمانی (عارف و صوفی نامدار قرن هفتم و از شاگردان عبدالسلام ماکویی) محسوب می شد و به دستور وی خانقاهی در کرمان بنا نمود و خود به نیابت از نظام الدین محمود اداره خانقاه را به عهده داشت نظام الدین محمود در سال 705 ه. ق به دیار باقی شتافت و در روز هفتم  فوت اوپدر عماد نیز دیده از جهان فرو بست و عماد در حالی که فقط 15 سال داشت به اتفاق برادر خود اداره خانقاه را بر عهده گرفت و به تحصیلات فقهی خود هم ادامه داد و در کنار تحصیلات سرودن شعررا نیز اغاز نمود و د رهمان سنین جوانی در این زمینه به شهرت رسید . سرانجام در سال 772 یا 773 ه.ق در سن 82 یا 83 سالگی بدرود حیات گفت و در خانقاهی که خود در محله سرپل دولت اباد کرمان ساخته بود به خاک سپرده شد .هم اکنون اثری از این محله قدیمی کرمان بر جای نمانده است اما محل تقریبی دفن عماد فقیه در خیابان گنجعلی خان امروزی حد فاصل بین چهار سوق مسگری و مدرسه ابراهیم خان ظهیر الدوله کرمان واقع است.
از جمله اثار او علاوه بر دیوان اشعار میتوان به پنج مثنوی نیز اشاره کرد که عبارتند از :
"محبت نامه صاحبدلان"- "صحبت نامه" 
 "ده نامه "  "طریقت نامه " -  "صفانامه"
منبع :چهره‌های ماندگار
 انتشارات:مرکزکرمان‌شناسی با اندکی ویرایش 

از جمله برنامه هایی در مجموعه گلها که از اشعار این شاعر استفاده شده است میتوان به عنوان نمونه برنامه های برگ سبز با شماره های 16-247-286 و 285 را ذکر کرد.


گر چه رویت ندیده‌‌ایم ای دوست 
وصف حسنت شنیده‌ایم ای دوست 
گفته بودی که ما از آن توییم 
اثری زان ندیده‌ایم ای دوست 
سالها بر امید صافی وصل 
درد هجران چشیده‌ایم ای دوست 
آخری کرده‌ایم کار جهان 
کاوّل از سر بریده‌ایم ای دوست 
ما چو مرغان به بال همت و جهد 
در هوایت پریده‌ایم ای دوست در جهان برگزیده همه‌ایم 
تا تو را برگزیده‌ایم ای دوست 
هر کسی در بلا گرفتار است 
ما به نعمت رسیده‌ایم ای دوست 
به زرت چون عماد نفروشیم 
که به جانت خریده‌ایم ای دوست



گدای حضرت او باش و پادشاهی کن
مکن مخالفت او و هر چه خواهی کن
مرا ز عالم علوی فرشتگان هر دم 
ندا کنند که درویش باش و پادشاهی کن
چو جم مباش به سلطانی زمین قانع 
بکوش و سلطان از ماه تا ماهی کن
اگر چه هر نفست می دهد فریبی نفس
 تو تکیه بر کرم و رحمت الهی کن
ز کنج خلوت تاریک رخ متاب عماد 
وطن چو مردمک دیده در سیاهی کن

زندگینامه بزرگان

 
منصوره اتابکی


منصوره اتابكى (زهره)شاعر و خواننده درسال 1298 ه. ش در تهران دیده به جهان گشود. در كودكى پدر خود را از دست داد و زیر نظر مادر خود به تحصیل پرداخت. از دوران نوجوانى گاه و بیگاه اشعارى مى‏سرود سید فخرالدین هاشمى، معروف به «طلوعى عراقى» یا «فخر طلوعى» شاعر معاصر، به تشویق او پرداخت و او را ترغیب به شعر و هنر مى‏نمود. منصوره اتابكى براى فراگیرى موسیقى از محضر چندین تن ازاساتید حاضر شد اما تنها در خدمت استاد احمد عبادى بود كه مراحل مختلف نواختن سه تار را طى كرد. منصوره اتابكى در رشته‏ى بانكدارى به تحصیل پرداخت و در بانك ملى ایران به كار مشغول شد. گفته مى‏شود كه وى در اوایل سال‏هاى 1330 در گوشه‏اى معتكف شد و به عبادت پرداخت. نام وى در كتاب زنان شاعر ایران ذكر شده است.
منصوره اتابكى در مرداد 1363 چشم از جهان فرو بست.
برگرفته از کتاب: گلزار مشاهیر باویرایش 


از جمله برنامه هایی از مجموعه گلها که از اشعار این بانوی گرامی استفاده شده است به عنوان نمونه میتوان برنامه گلهای رنگارنگ با شماره  103و برنامه برگ سبز با شماره های31-109 و 110 را نام برد. 


تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهاییم
تنها تو میخواهی مرا با اینهمه رسواییم
ای یار بی همتای من سرمایه ی سودای من
گر بی تو مانم وای من وای از دل سوداییم
جان گشته سرتا پا تنم از ظلمت تن ایمنم
شد آفتاب روشنم پیدا به نا پیداییم
من از هوسها رسته ام از آرزوها جسته ام
مرغ قفس بشکسته ام شادم ز بی پرواییم
دانی که دلدارم تویی دانم خریدارم تویی
یارم تویی یارم تویی شاد از این شیداییم
آن رشک ماه ومشتری آمد به صد افسونگری
گفتم به "زهره " ننگری ای دولت بیناییم 


خـوش آن دمی که توانــی کـنـــار من باشی
چو شمع،روشنی بخش شام تار من باشی
ز هستی دو جهان چشـــم پوشم ، ار روزی
ز غیــــر ، چشــم بپـــوشی و یار من باشی
ســـرم به شـــاهـــی عالــم فـــــرو نمی آید
ز لطــــف ، گــر تـو خــداونـــدگار مــن باشی
به بیـــقــراری زلفـــــت قــســـــم قـــرار نبود
که بی خـبــــــر ز دل بی قــــــرار من باشی
 

زندگینامه بزرگان

اشتری فرهاد، علی 

(تولد1301-وفات 1340)
در مجمع محدود غزل‏سرایان معاصر كه از شهرت و محبوبیت ویژه‏اى برخوردار بودند، چهره على اشترى متخلص به «فرهاد» و سبك شیوا و پرسوز و گداز او آغاز متمایز و مشخص مى‏نمود. او با آنكه در نوجوانى قهرمانى دلاور بود و در امر پهلوانى صاحب نام و نشان، با اندك مدت در اثر دل بستن به معشوقه‏اى شیرین‏لب و شورآفرین، عاشق پیشه‏اى شد شوریده حال و دست از نام نشان شسته، با آنكه هنوز ایام جوانى و صباوت را مى‏گذراند، ولى شعر او از انسجام و پختكى شاعران كار آزموده و در پیشه سخنورى استاد را مى‏مانست.
گرچه افكندى ز چشم خویش آسانم چو اشك
یكدم اى آرام جان بنشین بدامان چو اشك
سوز پنهان درون است اینكه پیدا مى‏شود
گه بلبهایم چو شعر و گه به چشمانم چو اشك
پدر او (میرزا احمدخان اشترى) كه در شعر تخلص «یكتا» داشت و در هنر نقاشى از شاگردان بنام «كمال‏الملك غفارى»، پسر را در كار شاعرى و آداب سخنورى همواره رهنمون بود و مشق رفته رفته و با گذشت زمان اثر مرگ نابهنگام پدر و شور و دلدادگى «كار جنون او به تماشا كشیده بود» در حالى كه عصاى پدر در دست مى‏فشرد و نشان او از زمین و آسمان مى‏جست، در كوى و برزن زیرلب زمزمه مى‏كرد:
همه مى تا دل ما دهد آرام كجاست؟ محرمى تا ز من آرد به تو پیغام كجاست؟
طمع صبح ندارم ز شب تیره هجر ماهتابى كه برآید ز لب بام كجاست؟
یكى از دوستان نزدیك اشترى مرحوم «رضا محجوبى نوازنده مشهور ویولن بود، كه او نیز عقال عقل به پشت سر افكنده و دانسته و ندانسته مشق جنون مى‏كرد، رضا محجوبى چنانكه معروف است شبها با ماه راز و نیاز مى‏كرد و اشترى از این عشقبازى آسمانى در كنار او لذتى وافر مى‏برد بعد از اینكه رضا روى به عالم علوى نهاد و در مقبره ظهیرالدوله مدفون گردید، اشترى كه بیتشر شبها بر سر مزار او مى‏رفت. یكشب ماه را نگریستى كه همچنان به زندانیان عالم خاك مى‏نگرد، یاد دوست دیرین در خاطرش زنده شده، این دو بیت را از سر درد سروده مى‏گریست.

اى مه، ز چه بر گور رضا مى‏خندى

هر چند نگویمت، چرا مى‏خندى

تو خنده به‏صد هزار مجنون زده‏اى

اكنون كه رضا مرده به ما مى‏خندى

برگرفته از کتاب: مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد سوم) تالیف حبیباله نصیری فر


از جمله برنامه هایی که در گنجینه فاخر گلها از اشعار این شاعر استفاده شده

 است میتوان برنامه گلهای رنگارنگ با شماره های 513-540-542و 576 را نام
 برد.

«طفل زمان»

عمریست تا بپاى خم از پا نشسته‏ایم

در كوى مى‏فروش چو مینا نشسته‏ایم

ما را ز كوى باده‏فروشان گریز نیست

تا باده در خم است، همین‏جا نشسته‏ایم

تا موج حادثات چه بازى كند، كه ما

با كشتى شكسته به دریا نشسته‏ایم

ما آن شقایقیم كه با داغ سینه سوز

جامى گرفته‏ایم و به صحرا نشسته‏ایم

طفل زمان فشرد چو پروانه‏ام به مشت

جرم دمى كه بر سر گلها نشسته‏ایم

فرهاد با ترانه‏ى مستانه‏ى غزل

در هر سوى چو نشئه‏ى مینا نشسته‏ایم


جهان ملک خاتون


اکنون شاید در حدود ۶۰۰ سال از زمان جهان ملک خاتون – شاعره‌ی قرن هشتم- می‌گذرد، به زنان شاعر پیش از او که کم و بیش اشعاری از آنها باقی مانده؛ از قبیلرابعه قزداری و مهستی گنجوی کاری نداریم، چرا که اگر در مقام مقایسه برآییم، شعرهای رابعه بسیار شورمندتر از شعر‌های اوست، و نیروی خیال هم در شعر مهستی قابل قیاس باجهان ملک خاتون نیست.
آنچه این نوشتار را به پیش می‌راند، فقط جسارت او در قرن هشتم است که در آن زمان‌های دور و دیر وی بر آن واداشته که شعر‌هایش را ثبت و ضبط کند و از آنها دیوانی فراهم آورد و صد البته که او این سد را با دشواری بسیار شکسته است. و دیگر این تأسف که چرا بعد از اینکه او این دشوار را از پیش پا برداشته، شاعره‌های بعدی، از او پیروی نکرده اند، راه او را ادامه نداده اند و باز هم همچنان در پرده و حجاب شعر سروده اند و تا دوران فعلی هیچیک از آنان اقدام به جمع آوری اشعار خود نکرده و دیوانی از خود برای آیندگان به میراث نگذاشته اند.
 
بیشتر زبان شناسان بر این باورند که زبان فارسی یکی از زبان‌های شگفت انگیز و آهنگین جهان است و پر واضح است که چنین زبانی می‌تواند شاعران بسیاری را در دامان خود بپروراند و با اینکه در میان این شاعران، تعداد شاعران زن هم کم نبوده، اما معلوم نیست که چرا از آنان رد پایی روشن و در خور اعتنا باقی نمانده و چرا کتاب‌های تاریخ ادبیات و تذکره‌های شاعران را انبوهی از مردان شاعر پر کرده‌اند؟ 
با نگاهی دوباره به تاریخ شعر فارسی از آغاز در می‌یابیم که تعداد زنان شاعر _ آنان که کم و بیش به آوازه ای رسیده اند، بسیار اندک و به قولی انگشت شمار است. در این میان فقط می‌توان به رابعه و مهستی نخستین شاعره‌ها اشاره داشت و بعد با فاصله‌ی بسیار از عالمتاج فراهانی (ژاله قائم مقامی ۱۲۳۳ شمسی) نام برد، سپس به پروین (۱۲۸۵) زسیدو بعد هم از قرةالعین (۱۲۹۲)یاد کرد و حساب بعد از آنهم که به دوره‌ی جدید شعر فارسی می‌رسیم، دیگر جداست. 
 
تردیدی نیست که در این میان، زنان شاعر دیگری هم بوده اند اما یا از آنها چیزی باقی نمانده ،یا بجز دو سه خطی از یک غزل ناقص یا دوسه تک بیتی چیزی باقی نمانده که اگر هم نمی‌ماند سنگین تر بود و راستش را بخواهید از رابعه و مهستی هم بجز یکی دو غزل و یا تعدادی رباعی چیزی در دست نیست. از شعر‌های شور انگیز طاهره هم، با اینکه با زمان امروز چندان فاصله ای ندارد بجز مجموعه ای مخدوش چیزی ضبط نشده، چرا که در مورد اشعاری که به قرةالعین منسوب است، نظرهای مختلفی داده شده و بعضی از تذکره نویسان شعرهای او را به شاعرانی از قبیل«صحبت لاری»، «ام‌هانی»، «عشرت شیرازی» و دیگران نسبت داده اند و اصلا ً چرا راه دور برویم از شمس کسمایی هم که از پیشگامان شعر نو به حساب می‌آید و مرگش در سال ۱۳۴۰ خورشیدی اتفاق افتاده، بجز چند قطعه ی پراکنده در اینجا و آنجا چیزی باقی نمانده و به روایتی دیوانش گم شده است. 
باز جای شکرش باقی است که از پروین اعتصامی‌ مجموعه‌ی کاملی برای ما به میراث رسیده، هر چند که به نقل قول از دکتر محمد جواد شریعت: «پدر پروین تا قبل از ازدواج با طبع دیوان شاعره‌ی عزیز ما موافقت نمی‌فرمود، زیرا اختمال می‌داد که در این مورد سو ءتعبیر شود و طبع دیوان را تبلیغی برای به دست آوردن شوهر کنند.»(۱) 
و جای شکر بیشتر هم اینکه پژمان بختیاری فرزند خلف ژاله اقدام به جمع آوری اشعار مادر نموده و آنها را از آسیب‌های زمان حفظ کرده است. البته جا دارد که در اینجا درودی جانانه به روان حبیب یغمایی، مدیر ماهنامه یغما فرستاد، زیرا هم او بود که پژمان را به این کاربرانگیخت. درباره‌ی تاریخچه‌ی آن روایت است که پژمان بختیاری که یکی از همکاران و همراهان ماهنامه‌ی یغما بوده، روزی در دفتر مجله‌ی یغما شعری از مادر می‌خواند، حبیب یغمایی با پافشاری از او می‌خواهد که چندی از اشعار مادر را که تا آن زمان جایی به چاپ نرسیده بوده، در اختیار ماهنامه‌ی یغما بگذارد. پژمان می‌پذیرد و به این ترتیب قصیده‌ی «شوهر» در یغما/ آذرماه ۱۳۴۳، و قطعه‌ی «پس از مرگ شوهر» در یغما/بهمن ماه ۱۳۴۳ و شعر «تصویر هستی»دریغما/ اسفند ۱۳۴۳ چاپ می‌شوند و خوانندگان را بسیار شگفت زده کرده و وادار به نوشتن نامه‌های ستایش آمیز می‌کند، چنانکه حبیب یغمایی در این مورد می‌نویسد: 
«اشعار ژاله سخت مورد پسند و ستایش دانشمندان واقع شده و حق هم همین است. تصور می‌رود که پژمان بعضی از کلمات قصیده‌ی «شوهر» را تغییر داده از جمله به نظر می‌رسد که مصراع اول این قصیده بوده است هم بستر من طرفه شوهری است نه همصحبت من و امکان دارد چند بیتی را هم حذف کرده باشد که اگر این حدس صائب باشد، خوب نکرده است.»
اما از جمله خوانندگانی که به ستایش برمی‌خیزند دکتر باستانی پاریزی و نیز شخصی به نام محمد جواد شریعت است که قطعه شعری بدین مضمون می‌سراید:
دوش خواندم ز نامه ی یغما
چامه ای نغز و شعر چون شکری
لفظ و معنی ز غایت خوبی
هر یکی بود بهتر از دگری 
لفظ در حد اعتدال و کمال
معنی اش سوی ذوق و عشق دری 
چامه ای سخت استوار چنانک
خوبی اش را نبود حد و مری
وین عجب بین که چامه ای چونان، 
بود از بانوی لچک به سری
شعری از بانویی، ولی خواهم
از یکی مرد همچو آن اثری
بود از «ژاله» مادر «پژمان»
که او شاعری است با هنری
کاش «یغما» همیشه اینسان بود
گرچه اینگونه هست بیشتری
شاد بادا همیشه «یغمایی»
که کند یاد صاحب ِ نظری
خوان یغمای او بود جاوید
که ورا هست نیک ما حضری
رحمت حق به مادر پژمان
که بدین خوان نهاد نقل تری 
پس از آن پژمان با توجه به استقبال خوانندگان و نیز اصرار حبیب یغمایی اقدام به چاپ دیوان شعر مادر می‌کند. 
 
و اما علت اینکه چرا از دیگر زنان شاعر مجموعه ای در دست نیست و چرا احساس شاعرانه ی زنانه در غبار زمان به فراموشی کشیده شده، این است که در آن زمان‌ها که مردان به سادگی می‌توانستند در میدان شعر و شاعری بتازند و از تمامی‌احساسات رزمی ‌و بزمی ‌خود به آشکار سخن بگویند، بازگویی احساسات شاعرانه برای زنان غیر مجاز و ناپسند شناخته می‌شده و سرکوب می‌گردیده و اگر زنی شعری می‌سروده به فساد ذهنی محکوم می‌شده است. بنابراین زنان شاعر پیشه ای که از این موهبت الهی برخوردار بودند، بجای آنکه بر خود ببالند، احساس گناه می‌کردند و چون به حال درونی خود راه می‌یافتند و شعری می‌سرودند، یا آن را پنهان و معدوم می‌کردند و یا اینکه آن را پشت تخلص‌های محقرانه ای از قبیل ضعیفه، کنیزه، عاجزه، افسرده، ملولی ، حجابی، عفتی، کمینه، بی‌نشان و خلاصه از این دست تخلص‌ها، مدفون می‌ساختند که سراینده به درستی شناخته نشود. 
این است که سراسر تذکره‌های زنان، از قبیل «از رابعه تا پروین» پر است از اینگونه نام‌های عاریتی محقرانه و یکی، دو بیتی که به هر کدام از این نام‌های نامشخص منسوب است که درنگ به روی این مسأله می‌تواند کاملا ً موقعیت زن شاعر و بطور کلی موقعیت زن را در آن دوران آشکار سازد. از این گذشته بسیاری از این بیت‌های پراکنده هم فاقد زنانگی شاعرانه است، زیرا بعضی از این شاعران برای پنهان کردن حال و هوای زنانه، دست به سرودن شعر‌های مردانه زده، بدینگونه که خود را مرد پنداشته و معشوق خود را زن. 
مثلا ًشاعره ای با تخلص «همدمی» خود را در مقام مجنون و معشوق را لیلی می‌انگارد و می‌گوید: 
مجنون صفت از عشق بتان زار و نزارم/ دیوانه‌ی لیلی صفتانم چه توان کرد؟
یا شاعره ای به نام «حیات یزدی» در قرن دهم چون مجنون و فرهاد به دنبال عشق لیلی و شیرین است:  
صحبت شیرین لبی، لیلی عذاری کرده ام پیدا/ در این ایام خوشحالم که یاری کرده ام پیدا
به یاد لعل شیرین می‌کنم چون کوه کن جایی/ چو فرهاد از برای خویش کاری کرده ام پیدا
 
و شاعره ای دیگر به نام «سلطان» معشوق خود را به صورت حوری بهشتیمتجلی می‌کند:
با خیال تو و کوی تو نخواهیم بهشت/ حور چون تو و چون کوی تو کی هست بهشت؟
بعضی از زنان هم که شور شاعرانه داشتند، اما جسارت زنانه نداشتند، شعر را به شعار بدل کردند و به شعر‌های میهنی و اخلاقی روی آوردند و ندای آزادی و درس اخلاقیات سر دادند:
ایرانیان که فر کیان آرزو کنند/ باید نخست کاوه ی خود جستجو کنندمردی بزرگ باید و عزمی ‌بزرگ تر/ تا حل مشکلات به نیروی او کنند (نیم تاج سلماسی)
ای دل غمین برخیز،کن ثنای آزادی/تا کنم همی‌ جولان در فضای آزادی (مهر تاج رخشان)
 
اما ناگهان در این میانه، در قرن هشتم زنی ظهور می‌کند به نام جهان ملک خاتونکه سرشار است از روانی شاعرانه. او بی اعتنا به همه‌ی آنچه که در دوره‌ی خود با آن روبروست، سراسر عمرش را شعر می‌سراید و شعر می‌سراید و شعر می‌سراید ... و از آنجا که می‌داند بعد از او ممکن است این سروده‌ها انکار شود و یا از میان برود و یا چون از آن زنی است به دور ریخته شود، در سال‌های پایانی زندگی‌اش بر آن می‌شود که آنها را با دست خود گردآوری کند. از این رو اشعار خود را که مجموعه ای از قصیده و قطعه و ترجیع بند و غزل و رباعی است، ظاهرا ً با هراس و پوزش و عذرخواهی از این جسارتی که مرتکب می‌شود، اما در باطن با عزمی ‌استوار و پابرجا، با استناد به شاعری فاطمه زهرا «ان النساء راحین خلقن لکم/ و کلکم تشتهی شم الریاحی» و نیز با آوردن یک رباعی از عایشه مقربه که شاید منظور همان رابعه سمرقندی باشد و نیز تأکید بر شاعری قتلغ ترکان و دخترش پادشاه خاتون، به قول خودش ملزم به این جسارت (جسارت جمع آوری اشعارش) می‌گردد، و آثارش را در دفتری گرد می‌آورد که:
که گر اهل دلی روزی بخواند
به آتش، آتش دردی نشاند
وجودی عاقل از وی پند گیرد
دل داناش آسانی پذیرد
 
بخشی از پوزش خواهی او را از دست یازیدن به این کار با هم مرور می‌کنیم: 
«نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و لایح باشد که اگر شعر فضیلتی خاص و منقبتی برخواص نبودی، صحابه‌ی کبار و علمای نامدار در طلب آن مساعی مشکور و اجتهاد موفور به تقدیم نرساندندی، اما چون تا غایت به واسطه‌ی قلت مخدرات و خواتین عجم مکرر در این مشهود شد، این ضعیف نیز برحسب تقلید شهرت این قسم را نوع را نقصی تصور می‌کرد و عظیم از آن مجتنب و محترز بودمی، اما به تواتر و توالی معلوم و مفهوم گشت که که کبری خواتین و مخدرات نسوان هم در عرب و هم در عجم به این فن موسوم شده اند، چه اگر منهی بودی جگر گوشه‌ی حضرت رسالت، خاتون قیامت، فاطمه زهرا رضی الله عنها تلفظ نفرمودی به اشعار ...»
جهان ملک خاتون فرزند جلال الدین مسعود شاه اینجو، از سلاله‌ی خواجه رشیدالدین فضل الله و غیاث الدین محمد وزیر و به قولی نسب او از سوی مادر به خواجه عبدالله انصاری عارف و شاعر معروف می‌رسد. به روایتی مادر وی سلطان بخت نام داشته و به روایت دیگر سلطان بخت نام زن پدر او بوده که جهان ملک با او احساس همدلی و نزدیکی بسیار می‌کرده، اما اساسا ً این موضوع از آن جهت دارای اهمیت است که جهان ملک بخاطر احساس همدلی با «سلطان بخت»  نامی، این اسم را به روی فرزندش گذاشته که این فرزند در نوجوانی از دست می‌رود. ضربه‌ی این مرگ آنچنان سنگین می‌نماید که شاعر تا سال‌های سال سوگوار و غمگین بر جای می‌ماند و مرثیه‌های سوزناک می‌سراید:
دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت
وان جان نازنین جوان، از جهان برفت
بلبل بگو که باز نخواند میان باغ
کان روی همچو گل ز در ِ بوستان برفت
ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟
کارام جان من ز پی کاروان برفت
«سلطان بخت» ِ من به سر تخت وصل بود
آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت؟
 
 
در مرثیه ی مؤثر و جانگداز دیگری، مادرانه از ژرفای جان می‌گرید و می‌گوید:
گلبن روضه ی دل، سرو گلستان روان
غنچه ی باغ طرب، میوه ی شایسته ی جان
طفل محروم ِ شکسته دل بیچاره ی من 
کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان 
گر کنم گریه مکن عیب که بی یوسف مصر
چشم یعقوب بود روز و شب از غم گریان 
این چه زخمی‌است که جز گریه ندارد مرهم؟
این چه دردی است که جز ناله ندارد درمان؟
 
 
آنچه از تذکره‌ها بر می‌آید جهان خاتون بانویی بوده است حساس، خوش گفتار، نژاده و دارای جوهره‌ی شاعرانه و افزون بر این زیبایی معنوی از زیبایی ظاهر هم به نحوی چشمگیر بهره مند بوده و دل آرام و خوش چهره می‌نموده است. چنانکه خود در پیرانه سری غزلی می‌سراید و در آن با حسرت از زیبایی و جوانی از دست رفته یاد می‌آورد:
رخی داشتم چون گل اندر چمن
قدی داشتم راست چون سرو ناز
دو ابرو که بودی چو محراب دل
که جان‌ها ببستند در وی نماز 
دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ
یقینش به دیدار بودی نیاز 
دو گیسو که بودی بسان کمند
به دستان دو راهم  بُدی جمله ساز
صبا گر گذشتی به راهم دمی
به گوشم سخن نرم گفتی به راز 
دو لب همچو شکر، دو رخ همچو گل
به درد دل عاشقان چاره ساز
 
اینگونه که به نظر می‌رسد، جهان ملک در زندگانی خویش دو بار همسر گرفته. بار نخست به همراه همسر خود راهی کرمان و مقیم آنجا شده است که خود در قطعه ای به روشنی اعتراف می‌کند مدتی را که در کرمان بوده، به تکرار روز و شب گذرانده. وی پس از از دست دادن فرزند دلبندش سلطان بخت و نیز درگذشت همسرش (که هویت این همسر نخستین مشخص نیست)، دوباره به شیراز بر می‌گردد و چون در شیراز هم پدر و مادر خود را از دست داده و دیگر خویشاوندی نزدیک جز عمویش «شیخ ابو اسحاق اینجو» برایش نمانده، به او پناهنده شده و به دربار او می‌رود. و این شیخ ابو اسحاق اینجو، همان است که حافظ بارها در شعرش از او به نیکی یاد کرده و او را ستوده است، چرا که او سلطانی بسیار ادب دوست و شعر پرور و شاعر نواز و دربار او همواره محل آمد و رفت و نشست و برخاست شاعران بزرگی چون حافظ بوده است. 
پر واضح است جهان خاتون هم که به شعر عشق می‌ورزیده، به این نشست‌های شاعرانه جذب شده و در این شب‌های شعر- البته از پشت پرده- شرکت می‌کرده و هماورد حافظ گردیده، بطوریکه در دیوان وی بسیاری از غزل‌هاست که به تأثیر حافظ سروده شده و بسیاری از غزل‌ها هم هست که در پاسخ حافظ سروده شده و پیداست که میان جهان ملک خاتون و حافظ داد و ستد‌هایی شاعرانه بوده است. از این رو بعضی از اندیشمندان از جمله روانشاد سعید نفیسی، جهان خاتون را همان شاخ نبات حافظ دانسته اند. همان زنی که حافظ به او عشق می‌ورزیده و در شعرش عاشقانه از او نام برده و ما هم هنگام تفأل از دیوان حافظ او را به شاخ نباتش سوگند می‌دهیم و می‌گوییم:
حافظ! قسم به شاخ نباتت به من بگو/ او کی به سیل اشک ره خواب می‌زند؟ 
در این نشست‌های شاعرانه، بجز شاعران ،امیران و وزیران نیز حضور داشتند که یکی از آنان خواجه امین الدین جهرمی، وزیر ابواسحاق بود که شاه او را بسیار گرامی ‌می‌داشت.
خواجه امین الدین پس از چندی شیفته‌ی احساسات پر شور و روان پر مایه و سخنوری پر مایه‌ی جهان خاتون می‌شود او را به همسری از عمویش خواستگاری می‌کند، اما جهان خاتون به این همسری تن در نمی‌دهد. امین الدین در درخواست خود پافشاری می‌نماید و سرانجام با پا در میانی شاه ابواسحاق، و بعد از درنگ و ناز بسیار، جهان ملک خاتون این وصلت را می‌پذیرد و بخشی از زندگانی خویش را در کنار وی سپری می‌نماید. یکی از شاعران نام آوری که در این مجالس شاعرانه حضور می‌یافته، عبید زاکانیشاعر طنز پرداز همدوره‌ی جهان ملک است، که دو بار به حقارت این زن، زبان هرزه می‌گشاید و به کژ راهی، طنز را با یاوه گویی اشتباه می‌گیرد. یک بار هنگامی‌ که از شعر او سخن به میان می‌آید و عبید شعرهای او را که سرشار از عشق و زنانگی است، به بیراهه قضاوت می‌کند. این موضوع در تاریخ ادبیات دکتر صفا جلد سوم بدینگونه عنوان شده است: «مطایبه ی دیگری از عبید درباره‌ی جهان خاتون و زنانه بودن اشعارش در تذکرة الشعراء دولتشاه آمده است که از نقل عین آن معذورم و مفهوم آن چنین است که اگر روزی غزل‌های جهان را به هند برند روح خسرو با حسن دهلوی خواهد گفت که این سخن از شرم زن برآمده است!این اظهار نظر عبید که البته با لحن طیبت ادا شده درست است، زیرا بیشتر غزل‌های جهان در ذکر احساسات عاشقانه‌ی زنانه‌ی اوست و حتا در چند غزل ، شاعر از مردی بی وفا گله کرده است.» (تاریخ ادبیات دکتر صفا/ جلد سوم/ بخش ۲/ص۱۰۴۸)
دیگر بار هنگام همسری اش با خواجه امین الدین جهرمی ‌که عبید رباعی بسیار زشتی با کاربرد جناس در  کلمه‌ی «جهان» می‌سراید که عرق شرم بر پیشانی می‌آورد که صد البته با این هجوگویی زننده بیشتر به حیثیت شاعرانه ی خویش آسیب رساند و نه به مقام جهان ملک خاتون که این زن همواره در جایگاه بالا بلند خویش ایستاده است.(۲)
در مورد بخش پایانی زندگی جهان خاتون تاریخ ادبیات‌ها چیزی به دست نمی‌دهند، اما آنچه مسلم است، این است که با بر افتادن اعتبار آل اینجو – چنانکه رسم روزگار است، جهان خاتون هم به رنج و بدبختی و تنگدستی و بی‌کسی گرفتار می‌آید و فرومایگان بویژه زنان حسود از هیچگونه ظلم و ستمی‌ب ه وی پرهیز نمی‌کنند، چنانکه خود در شعری، به زنی دون صفت که به او ستم بسیار روا داشته، نفرین می‌فرستد و او را بجای «خاتون»، « خاکِ تون» می‌خواند(خاک تون به معنای خاک در آتشدان گرمابه‌ها و محل‌هایی از این دست)
بی نسق شد جهان ز مردم دون 
خاک در چشم مردم دون باد!
خاک ِ تون است او، نه خاتون است
خاک ِ تون در دو چشم خاتون باد!
وانکه از غصه جان من خون کرد،
دلش از جور چرخ پر خون باد!
اخترش تیره باد و طالع نحس
عشرتش تلخ و بخت وارون باد!
 
در شعر دیگری که در زمان تنهایی و تنگدستی خود سروده، می‌گوید با اینکه قناعت گزیده ام و در کنار مدرسه‌ی ویرانه ای گوشه نشین شده ام، باز نمی‌دانم چرا این مردم دست از سرم بر نمی‌دارند و به آزارم می‌پردازند:
به کنج مدرسه ای کز دلم خراب تر است،
نشسته ام من مسکین و بی کس و درویش
هنوز از سخن خلق رستگار نی ام،
به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خویش
دلم همیشه از آن روی پر ز خوناب است،
که می‌رسد نمک جور بر جراحت ریش
مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال 
گرفته ام به ارادت قناعتی در پیش
ندانم از من ِخسته جگر چه می‌خواهند
چو نیست با کم و بیشم ، حکایت از کم و بیش
 
در مورد شعر جهان ملک خاتون باید گفت که شعر این شاعر بخاطر داد و ستدها و همنشینی‌های شاعرانه ای  که با حافظ داشته، از نظر ساختمان بیرونی (از قبیل وزن، ردیف، قافیه) و نه از نظر درونمایه‌ی فلسفی، بسیار زیر تأثیر غزل‌های حافظ است. برای نمونه می‌توان به موارد زیر اشاره داشت:
حافظ: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور 
جهان ملک: ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور/ باشد احوال جهان افتان و خیزان غم مخور   
حافظ : ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
جهان ملک: ما تو را دلدار خود پنداشتیم/وز تو چشم مردمی‌ها داشتیم  
حافظ: تا ز میخانه و می‌نام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
جهان ملک: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود/ دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود
حافظ: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد/ محقق است که او حاصل بصر دارد
جهان ملک: کسی که شمع جمال تو در نظر دارد/ ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
حافظ: ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر/ زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
جهان ملک: ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر/مژده ای زان گل سیراب به سوی چمن آر
و از این دست نمونه‌ها که بسیار است.
 
از جهت درونمایه، مهم ترین ویژگی شعر جهان ملک خاتون زنانه بودن آن است. شعر جهان ملک بی‌هیچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می‌کند، به رشته ی کلام در می‌آورد و چون این احساس از روی روانی زنانه و شیدا عبور دارد، سرشار از شور و شیدایی است و گو اینکه در آن زمان‌ها، باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان، بسیار دور از ذهن و به بهای ننگین شدن شاعر تمام می‌شده، اما جهان خاتون توجهی به آن نداشته و بیان حال درونی خود را مقدم بر سخن درشت دیگران می‌دانسته است، چنانکه در غزلی می‌گوید:
گر مدعی به منعم هر لحظه بر سر آید،
در وسع من نباشد، از یار دل بریدن
 
در غزلی دیگر سیری ناپذیری خود را از عشق و عیش در نهایت سادگی اعلام می‌دارد: 
بیا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم
بغیر کوی تو جای دگر هوس نکنم 
دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن 
ز عشق سیر نگردم، زعیش بس نکنم
  
 
یا در غزلی دیگر با بی پروایی بسیار فقط پیراهن را حجاب میان خود و دلدار می‌بیند و رازگونه معشوق را به برهنگی بدن‌ها دعوت می‌کند: 
در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب/با کنار آی .... که آن هم ز میان برخیزد
(فروغ فرخزاد هم با زبانی مدرن تر این مضمون را در مثنوی عاشقانه‌ی خود بیان کرده است: ای تشنج‌های لذت در تنم/ ای خطوط پیکرت پیراهنم
کلام جهان ملک در بیان احساسات آنقدر بی دغدغه است که گزارش ساده ترین چیزهایی که بر او می‌رود، در شعرش وارد می‌شود، مثلا ً بیخوابی شب‌های دراز زمستانی، یا زشتی معشوق:
شب‌های دراز تا سحر بیدارم 
نزدیک سحر، روی به بالین آرم
می‌پندارم که دیده بی دیدن دوست
در خواب رود .... خیال می‌پندارم 
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشت است، بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد،
تا باری از آن ِ من ِ تنها باشد
 
بطور کلی شعرجهان ملک خاتون ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاهگاهی با بعضی از اصطلاحات در آن بر می‌خورد و این نه از آن جهت است که شاعر در مورد آنها درنگ کرده باشد بلکه همان اصطلاحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است، از جمله رویش سرو در کنار جویبار یا بطور کلی آب (که اصلا ً از خصوصیات درخت سرو است که در کنار آب می‌روید).
جهان ملک از این ویژگی استفاده کرده و در بیت زیر، قامت سرو معشوق را در کنار جویبار اشک خود نشانده است:
دایم خیال قد تو در دیده ی من است
زیرا که جای سرو بود در کنار ما

البته این زمینه را حافظ و عبید و نیز شاعران پیش از آنها هم در شعر به کار برده اند. به عنوان نمونه می‌توان به دو بیت از حافظ اشاره داشت:
قد تو تا بشد از جویبار دیده ی من/ به جای سرو جز آب روان نمی‌بینم
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک/ تا سهی سرو تو را تازه به آبی دارد 
 
ایهام در شعر، که در بعضی از شعر‌های جهان ملک به چشم می‌خورد. (ایهام صنعتی است که یک کلمه را با دو معنا یا بیشتر در شعر به کار برند) به عنوان نمونه کلمه‌ی «باری» که در رباعی زیر از جهان ملک به سه معنی به کار رفته:
تا بر درت ای دوست مرا باری نیست،
مشکل تر از این بر دل من باری نیست 
گر نیست تو را شوق ، مرا ، باری هست 
ور هست تو را صبر ، مرا ، باری نیست ...

بیت زیر و ایهام در کلمه‌ی پیچاندن:
در مصراع اول به معنی پذیرش، اجازه ی ورود؛ در مصراع دوم به معنی باری که حمل می‌شود و در مصراع سوم و چهارم به معنی حتما ًو بی‌گمان
یا پیچاندن در بیت زیر با دو معنی: پیچاندن نامه (= تومار کردن، لوله کردن و در اصل خماندن نامه) ۲ – پیچاندن(= سرگشته داشتن. چنانکه مسعود سعدمی‌گوید: کارم همه بخت بد بپیچاند/ در کام زبان همی‌چه پیچانم)
بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
کاربرد صفاتی که کمتر به کار گرفته شده اند، مثل صفت «بی نظیر» در مورد معشوق: 
خوبان روزگار بدیدم به چشم سر
آن بی نظیر در دو جهانش نظیر نیست
کاربرد واژگان برخلاف قانون معتاد(= خلاف آمد عادت)
 
خلاف آمد عادت یا آشنایی زدایی شگردی شگفت انگیز در شعر و بطور کلی هنر است، در میان شعرای زبان فارسی حافظ به صورت توانمندی خلاف آمد عادت را در شعرهای خود به کار می‌گیرد:
روزی که چرخ از گِل ما کوزه‌ها کند،/زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن 
اینجا در حالی که انتظار فعل «مکن» می‌رود، چون زنهار همیشه باید با فعل نفی یا نهی بیاید، خواننده بافعل «کن» روبرو می‌شود و احساس غرابت و شگفتی می‌کند. در مورد جهان ملک خاتون هم می‌توان به بیت زیر اشاره داشت
کدام درد بگویم که از جفا چه نکرد
به حال زار دلم جور بی شمار جهان

عادت بر این است که همیشه کلمه ی جفا با فعل مثبت بیاید (جفا کردن) اما در بیت مورد نظر با فعل منفی آمده و نتیجه ی مثبت از آن گرفته شده.  
کاربرد شخصیت‌های اسطوره ای در شعر:
خوش باش و شادی و غم دنیا عدم شمر
رستم ز پی چه وا زد و کاووس کی چه برد؟
کاربرد نمادهایی از قبیل چهار عنصر (آتش،خاک،باد،آب) در یک بیت، بر اساس چگونگی حالات عاشقانه: 
بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
ز آتش دل همچو خاکی چند بر بادم دهی 
وز دو دیده در میان آب بنشانی مرا
 
 
از دیوان جهان ملک خاتون دو نسخه در کتابخانه ی ملی پاریس محفوظ است و چه بهتر که آنجاست، چرا که میراث ملی ما را دیگران بهتر از خود ما حفظ می‌کنند.  از این دو، نسخه ی suppl.۷۳۶  که از مجموع نسخ خطی فارسی کتابخانه‌ی مذکور است، تحت نظر خود شاعر کتابت شده است و آن دیگر به نشانیsuppl.۱۱۰۲ از مجموع نسخ خطی فارسی این کتابخانه، از روی نسخه‌ی نخستین نوشته شده است. 
دویست و بیست(=۲۲۰) غزل از این دیوان به همت ‌هانری ماسه شرق شناس پر آوازه به فرانسه برگردان شده و فرانسویان بعد از خواندن این اشعار احساس شاعرانه‌ی جهان ملک خاتون را به شاعره‌ی خودشان مارسلین دبوردو – والمور Valmore Marceline Desbordes ۱۷۸۶ - ۱۸۵۹  نزدیک یافته و جهان ملک خاتون رامارسلین ایرانی نامیده اند. (۳)
و اینک با نام جاودانگی نوشتار را با یکی از غزل‌های زیبای این شاعر به پایان می‌بریم: 
 
پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد
جان چه باشد؟ ز سر هر دو جهان برخیزد
گر گذاری قدمی ‌بر سر خاک عاشق،
از دل خاک سیه رقص کنان بر خیزد
چند در خواب رود بخت من شوریده
وقت آن است که از خواب گران برخیزد
فتنه برخیزد و آن گلبن نو بنشیند
سرو بنشیند و آن سرو روان بر خیزد
در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب،
با کنار آی .... که آن هم ز میان برخیزد 
گر کنم شرح پریشانی احوال جهان 
ای بسا نعره که از پیر و جوان بر خیزد 
 
 
پا نوشت‌ها:
۱ - پروین ستاره ی ادب آسمان ایران/ دکتر محمد جواد شریعت/مؤسسه ی انتشاراتی مشعل/ ص۱۶
۲ - وزیرا! جهان قحبه ای بی وفاست
تو را از چنین قحبه ای ننگ نیست؟
برو .... فراخی دگر را بخواه
خدای «جهان» را «جهان» تنگ نیست (لطایف عبید زاکانی با تصحیح و مقدمه ی عباس اقبال/ انتشارات اقبال)
آیا زنان باید از عبید گلایه ای داشته باشند که در ۶۰۰ سال پیش این رباعی را می‌سراید، در حالی که هنوز هم که هنوز است، نویسندگان پرآوازه ی ما با کتاب‌هایی که بر آنها چاپ‌های متعدد می‌خورد بگونه ای دیگر در حقارت زنان رستاخیز می‌کنند. مثلا ً نویسنده ای چون م.ف.فرزانه  از مادر صادق هدایت(خانم زیورالملوک) بهانه می‌گیرد که چرا فقط کلفت‌های پیر و زشت را انتخاب می‌کرده تا صادق هدایت نتواند کلفت بازی کند و غرایز جنسی اش را خاموش نماید و نهایتا ً دارای گره‌های روانی بشود و سرانجام خود را بکشد. آیا اینگونه اندیشیدن در مورد یک قشر اجتماع – کلفت‌ها- که نام شان بیان کننده‌ی سرنوشت شان است،(کلفت به معنی رنج، زحمت) و نیز اینگونه برخوردهای فرویدییسم در مورد نویسنده ای که خط زندگی اش یک خط معمولی نبوده و از یک قدرت شگفت انگیز خلاقه برخوردار بوده ، در نوجوانی روی به متافیزیک آورده، از جوانی با نویسندگانی چون جیمز جویس گره خورده و اصلا ً دارای ساختمان ذهنی دیگر گونه و فرهنگ درونی متعالی است، سلامت است؟ باید از جناب فرزانه پرسید پس چرا افراد دیگری که در آن خانه زندگی می‌کرده اند، هیچیک به این عارضه گرفتار نیامده اند؟ نویسنده در صفحات دیگر داستان‌های کلفت بازی خود را با رقیه و بتول و ملیحه و دیگر زنان بدبختی که  به نام کلفت و بخاطر یک لقمه نان به خانه‌ی آنها پناهنده می‌شدند با آب و تاب شرح می‌دهد و ضمن پرداختن به این مسأله می‌خواهد که نتیجه ای مثبت و مساعد را به دوش خواننده آوار کند.(صادق هدایت در تار عنکبوت/ انتشارات فروغ/ سال ۲۰۰۴) امثال «فرزانه»‌ها را باید به داستان واقعی «رفعت»، جلد اول کتاب تهران قدیم، صفحه ی ۳۸۱  نوشته ی جعفر شهری ارجاع داد، تا بخوانند و ببینند که این طبقه وقتی زخمی ‌بشوند، چگونه انتقام می‌گیرند. رفعت دختر بچه ای ده، دوازده ساله ای بود که به نام کلفت از روستا به تهران آمد و در خانه ی شخص متمولی مشغول به کار و پس از مدتی توسط ارباب و پسرش آلوده شد و خانم خانه پس از باردار شدن وی، او را بی انصافانه از خانه بیرون انداخت، رفعت هم پس از مدتی که برای یک دلاله کار کرد و پول و پله ای به هم زد، خانه‌ی فسادی دایر نمود و شکارچی دختران و زنان طبقه‌ی اعیان و اشراف شد و بدین ترتیب انتقام خود را از اشراف زادگان بی شرم گرفت. البته  پرداختن به این موضوع (کلفت و کلفت بازی – که از محقرترین چهره‌های خوار داشت زنان است) گنجای بیشتری می‌طلبد که اکنون در حوصله ی این نوشتار نیست و در آینده پیشکش خوانندگان گرامی‌ خواهد شد. 
۳ – Sainte Beuve در مورد مارسلین گفته است: «صدای این بانو پر از سوز و غم است که تا پایان عمر باید خاطره ی وی را به خاطر داشت
.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

زندگینامه بزرگان

عماد خراسانی غزلسرای معاصر

عمادالدين حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی فرزند سید محمدتقی معین دفتر در سال ۱۳۰۰ و در مشهد به دنيا آمد و از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد, در جوانی "شاهين" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزيد. او زندگی سراسر عاسقانه ای داشت و همين عشق و شوريدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد يک بار در زندگیش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. «مهدی اخوان ثالث» که يکی از دوستان صميمی عماد بود در مقدمه ای بر کتاب «ورقی چند از ديوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که اين کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجديد چاپ شده است.
پرويز خائفی يکی از غزلسرايان معاصر، عماد خراسانی را يکی از معتبرترين چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دوره ای که غزل در ادبيات ما شرايط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسيده بود، «محمد حسين شهريار» ، «حسن رهی معيری» و «عماد خراسانی» هر کدام با زبان و بيان خاص خودشان در پی غزل اصيل و سنتی رفتند. در ضمن اينکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارايه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد. 
خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهايی است که او در زندگی اش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هيچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل يعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهريار دانست و گفت: شهريار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعايت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است. 
حسين منزوی نيز غزل عماد را غزلی بينابين دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اينکه به ارزشهای کلاسيک پايبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نيست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامين فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حديث نفس است. البته طبيعی است که در سن و سال پيری مانند همه به شکايت از دنيا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سايه و يا نيستانی نيست که علاوه بر طرح مضامين شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نيز بپردازد.
عماد خراسانی شاعر معاصر ايرانی صبح سه شنبه 28بهمن 1382پس از يک دوره بيماری در 82 سالگی در تهران درگذشت و در ارامگاه فردوسی به خاک سپرده شد .
در مجموعه گلها بسیار از غزل ها و اشعار عماد خراسانی استفاده شده برای نمونه میتوان برنامه های برگ سبز با شماره های 13-20-60-74-142-136-114-174-300و .....را ذکر کرد.
 دو غزل بسیار زیبا  و معروف از عماد خراسانی:


پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست
حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است
اينهمه جنگ و جدل حاصل كوته‌نظريست
گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست
هر كسي قصه شوقش به زباني گويد
چون نكو مي‌نگرم، حاصل افسانه يكيست
اينهمه قصه ز سوداي گرفتارانست
ورنه از روز ازل، دام يكي، دانه يكيست
ره هركس به فسوني زده آن شوخ ار نه
گريه نيمه شب و خنده مستانه يكيست
گر زمن پرسي از آن لطف كه من مي‌دانم
آشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست
هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادند
بهر اين يك دو نفس، عاقل و فرزانه يكيست
عشق آتش بود و خانه خرابي دارد
پيش آتش، دل شمع و پر پروانه يكيست
گر به سرحد جنونت ببر عشق عماد
بي‌وفايي و وفاداري جانانه يكيست


چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟
چیست این درد جگر سوز که درمان من است ؟
از دل ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه بفرمان من است
آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او
درغمت شمه ای ازحال پریشان من است
ماه را گفتم و خورشید وبخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است
عالمی خوشتر از ان نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که درعالم امکان من است
آمد ورفت و دلم برد وکنون حاصل وصل
اشک گرمی است که بنشسته بدامان من است
کاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت زعمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است

زندگینامه بزرگان

نزاری قهستانی


حکيم سعدالدّين‌بن شمس‌الدّين محمد نزّارى بيرجندى قُهستانى از شاعران معروف قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هجرى است. عنوان حکيم را در
 زمان زندگانى خود يافته بود. برخى تذکره‌نويسان نام او را به غلط 'نعيم‌الدّين' و 'نسيم‌الدّين' و نام پدرش را جمال‌الدّين نوشته‌اند. نزّارى نزديک به
 سال ۶۵۰ هجرى در قریه فوداج از روستاهای دامنه کوه باقران بیرجند ولادت يافت، يعنى مقارن تاريخى که هُولاگوى مغول براى برانداختن
 اسمعيليه و اتمام فتح ايران مأمور شده بود. با اين حال خاندان نزّارى بر مذهب خود باقى ماند و شمس‌الدّين‌بن محمد پدر شاعر به ترتيب او همت
 گماشت. نزّارى در جوانى ادبيات و دانش‌هاى متداول زمان را در قُهستان فرا گرفت و از عهد شباب به خدمت‌هاى ديوانى پرداخت و سفرى به
 اصفهان، تبريز، ارّان، گرجستان، ارمنستان، باکو، اردبيل و اَبْهَر کرد که دو سال به درازا کشيد و سپس به قهستان بازگشت و تأهل گزيد. در
 همين سفر به اصفهان به رکاب خواجه‌شمس‌الدّين صاحب ديوان پيوست و چندبار او را مدح گفت. نزّارى در خدمت‌هاى ديوانى تا حد وزارت پيش
 رفت ولى بعد از چندگاه از ديوان طرد شد و به مصادرهٔ اموال دچار گرديد و از آن پس دهقانى را پيشهٔ خود ساخت. وفات او را ۷۲۰ و ۷۲۱ ذکر
 کرده‌اند و در شهر بيرجند به خاک سپرده شد.

 
دیوان - مشتمل بر سی هزار بیت که اکنون آنچه باقی مانده کمتر از هشت هزار بیت است
دستور نامه - مثنوی ، به شویه بوستان سعدی به نظم در آورده است
    سفر نامه – مثنوی

     منابع گوناگون

  
 در برنامه برگ سبز شماره 227 از اشعار این شاعر استفاده شده است.


مثال شب پره از آفتاب محجوب اند

مقلدان كه به رأي و قياس مغــرورند

اگر چه دعوی غالب کنند مغلوبند


مبـاد مـدرسـه وخانقـه كه بيــزارم 

ز عالمان شنيع و ز زاهــدان قبيـــح

خطيب برسر منبـر چه ژاژ مي خايــد 

عجب كه شرم نمي دارد از دروغ صريح

فسانه اي دو ز بهر فريب كرده ز بــر 

كجـا كلام محقــق كجـا كلام صحيـح

چو علم داند و بر جهل مي كند اصـرار

ميان عالـم وجاهل كجا بـود تر جيــح

زكف منه چو نزاري مفرحي كه به حكم 

شوند بي دل و وانگه ازو شجاع فصيـح

در مذهب ما كعبه و بت خانه نباشد

انديشه خويش و غم بيگانه نباش

هر كس روشي دارد و رايي و مرادي

ما را به جهان جز غم جانانه نباشد

آخر بر ما آي كه خلوت گه سيمرغ

آسوده تر از گوشه مي خانه نباشد

مي بر تن ناپاك حرام است بلي تو

با اهل صفا خور كه حرامانه نباشد

با ما سخن از چنگ و دف و مطرب و مي گوي

نه وعظ كه ما را سر افسانه نباشد

ظاهر همه در مسجد و باطن به خرابات

مردان نپسندند كه مردانه نباشد

گويند كه ديوانه ببوده ست نزاري

اين راز كسي داند و ديوانه نباشد

از غايت {حبّ است} و گر نه نظر شمع

بر كشتن بـي حاصل پروانه نباشد

زندگینامه بزرگان

آصفی هروی

آصفی هروی شاعر سده نهم و دهم هجری قمری است که در سال 
853 ه.ق در هرات متولد شد . پدرش نعیم الدین نعمت الله قهستانی وزیر

 سلطان ابوسعید گورکانی بود . در دوره تیموری به وزیران لقب آصف داده
 می شدآصفی هروی هم به سبب مقام پدرش آصفی تخلص می کرده
 است. جد آصفى، علاءالدین على نیز در عهد امیر تیمور خدمت دیوانى
 مى‏كرده است. آصفى با امیرعلیشیر نوایى محشور بود و نزد شاهزاده
 میرزا بدیع‏الزمان تقرب داشت و خدمت سلطان حسین بایقرا را نیز
 دریافت. آصفی شاگرد عبدالرحمان جامی بود و نزد او مقام و منزلت 
بالایی داشت .خواجه آصف غزل و قصیده را نیكو مى‏سرود و در رباعى و
 مثنوى نیز استادى داشت، و مثنویى نیز بر وزن «مخزن الاسرار» سروده
 است.
آصفی بیشتر عمر خود را در هرات گذراند و فقط دو سفر به مکه و بلخ کرد
 و سرانجام درسال 923 ق در هرات درگذشت و پیکر وی را در
 گازرگاه هرات به خاک سپردند. «دیوان» اشعار او به اهتمام هادى
 ارفع در تهران در سال 1342 شمسی به طبع رسیده است.

منابع :پایگاه نور و دیگر منابع


از جمله برنامه هایی که در مجموعه گلها از اشعار این شاعر

 استفاده شده است میتوان برنامه برگ سبزشماره 228 وبرنامه

 یک شاخه گل شماره 349 را نام برد

 
هر چند شعله زد بفلک برق آه ما

روشن نگشت کوکب بخت سیاه ما

ما از کجا بکعبه مقصود ره بریم‏ 

کوه گناه چونکه بود سد راه ما

بودیم گرچه نافه صفت لیک

از خطا موی سفید بین و درون سیاه ما

گر لطف میکنی و اگر قهر میکنی‏

ما بنده توایم توئی بادشاه ما

سر تا قدم اگرچه گناهست آصفی‏ غم نیست

اگر شود کرمت عذر خواه ما

شبی زقد تو افتاد سایه بر دیوار

هنوز عاشق بیچاره رو به دیوار است

با سپاس از همراهی دوست بزرگوار جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان

درویش مقصود

درویش مقصود تیرگر هروی شاعر زاده 928 ق در هرات بود. مدتى در مشهد مقدس سكونت گزید و در آنجا به شغل تیرسازى اشتغال داشت و در فقر و تنگدستى مى‏زیست. در اقسام شعر به رباعى بیشتر مایل بود به همین دلیل در مشهد به شیخ رباعى مشهور شد. به گفته‏ى «الذریعه»، میرزا سنگلاخ «دیوان» وى را كه به خط سلطان محمد نورا نوشته شده، دیده است. در «صبح گلشن» و تذكره‏ى «روز روشن» اسم او یوسف شاه ذكر شده و مؤلف «آتشكده‏ى آذر» وفات وى را 707 ق نوشته است. از آثارش: «دیوان» شعر.
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان

در مجموعه گلها در برنامه های برگ سبز 70و 229 از اشعار او استفاده شده است.

محراب‏نشین گوشه ی ابرویت‏ 
زنّارپرست حلقه ی گیسویت
‏یا رب تو چه قبله‏ای ! که هست 
از هر سو روی دل کافر و مسلمان سویت

با سپاس از همراهی جناب بهرامی بزرگوار

زندگینامه بزرگان

مسیح کاشانی
 
 
 
رکن‏الدین مسعود طبیب، خطاط و شاعر، متخلص به مسیح. معروف به
 
 حكیم ركناى كاشانى. وى مسیحا و مسیحى نیز تخلص مى‏كرد. اصلش
 
 از شیراز بود و در سال 985 ه. ق در كاشان به دنیا آمد.او از مشاهیر
 
 شعراى عصر خود و در طب و فلسفه و حكمت ماهر بود. خاندانش از
 
 دیرباز پیشه‏ى پزشكى داشتند و پدرش در عهد شاه طهماسب سه سال
 
 طبیب دیوان بود و مدتى نیز در دربار سلطان محمد خدابنده طبابت
 
 مى‏كرد. مسیح كاشانى نیز از آغاز جوانى در طبابت و شاعرى مشهور
 
 شد. وى از ملازمان و مقربان شاه عباس اول بود و در همین زمان به
 
 استقبال «خسرو و شیرین» حكیم نظامى، به نام شاه، منظومه‏اى سرود
 
 و نام آن را «مجموعه‏ى خیال» نهاد و در عین حال قصیده‏هایى نیز در مدح
 
 پیامبر و ائمه‏ى اطهار (ع) سرود. در «تذكره‏ى میخانه» آمده كه شاه
 
 عباس سه روز در كاشان مهمان وى بوده و او در این ایام به امر شاه
 
 «دیوان» بابافغانى را غزل به غزل جواب گفته است. وى در هنر
 
 خوشنویسى نیز دست داشته و نستعلیق را خوش مى‏نوشته است.
 
 ركن‏الدین مسعود پس از مدتى به هندوستان رفت و ملازم اكبرشاه
 
 گشت و سپس به اللَّه‏آباد سفر كرد و ملازم و مداح جهانگیر پادشاه شد.
 
 بعد از آن به چند شهر دیگر هند سفر نمود و در نهایت دوباره به دربار
 
 جهانگیر پادشاه بازگشت و در زمان جلوس شاه جهان در خدمت وى به
 
 سر برد. در 1041 ق از دربار شاه جهان به زیارت خانه خدا رفت و ضمنا به
 
 مشهد مقدس مشرف شد. بعد از مدتى اقامت در مشهد به كاشان و
 
 اصفهان رفت و چون شاه صفى به او توجه ننمود به شیراز سفر كرد و
 
 آخرالامر به كاشان بازگشت و تا هنگام فوت درسال 1066 ه.ق آنجا به
 
 سر برد. از شاگردان او مى‏توان صائب تبریزى، شاعر معروف، را نام برد. از
 
 شاگردان او مى‏توان صائب تبریزى، شاعر معروف، را نام برد. ملكشاه
 
 حسین سیستانى شاگرد دیگر مسیح است كه بعد از ستایش استاد
 
 خود مى‏گوید كه وى در قصیده از خاقانى پیروى مى‏كرده است. بطور
 
 كلى تذكره‏ها سروده‏هاى او را تا صد هزار بیت نوشته‏اند. از دیگر آثارش:
 
 مثنوى «قضا و قدر»؛ «ساقى نامه»؛ منظومه‏اى در برابر «مخزن الاسرار»؛
 
 سه «دیوان» شعر، یكى در ایران و دو تا در هند، شامل قصیده و غزل و
 
 رباعى و قطعه. تقى‏الدین كاشى كتابى به نام «ضابطة العلاج» را در
 
 طب، كه به زبان عربى است، به او نسبت مى‏دهد. تعدادى از تذكره‏ها او
 
 را مسیح ثانى نامیده‏اند.
 
 
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان  با اندکی ویرایش
 
 
از اشعار این شاعر در برنامه برگ سبز شماره 231 استفاده شده
 است


من اتش زبان تا چندسوز خود نهان دارم

چو شمع از دل برارم شعله من هم زبان دارم

طبیبا از سر بالین من بگذر عفاک اله

تو تب در پوست میبینی و من در استخوان دارم

خوش پهن کرده ایم در این خاک توده رخت

جاروی مرگ هم نکند رفت  و روی ما

سحرکه دامن ما ز اب دیده دریا بود

سپیده دم  نمکی بر جراحت ما بود
 

 

زندگینامه بزرگان

 ابوالحسن ورزی



ابوالحسن ورزى، فرزند حسین 
ورزی در دی ماه سال 1293 در تهران دیده به جهان گشود .تا پنجم ابتدایى در دبستان‏هاى شرف مظفرى و ادب درس خواند ولى سال ششم ابتدایى را در گرگان و دوره‏ى اول دبیرستان را در شهرستان سارى و دوره‏ى دوم دبیرستان را در مدرسه‏ى امیركبیر (دارالفنون) به پایان رساند. وى فارغ‏التحصیل رشته‏ى حقوق قضایى از دانشكده‏ى حقوق دانشگاه حقوق دانشگاه تهران در سال 1315 بود. پس از گذراندن دوره‏ى افسرى وظیفه كه محل مأموریتش در شیراز بود، مجددا از طرف وزارت دادگسترى با سمت دادیارى دادسراى شهرستان شیراز به آن شهر بازگشت.. اشتغال در دادگسترى با روحیه‏اش سازگار نبود و به همین دلیل از این شغل استعفا نمود و به تهران بازگشت در تهران وى را دعوت به همكارى در نخست وزیرى كردند كه در آنجا مشغول به كار شد (در سمت بازرس نخست وزیر) و پس از چندى مشاغل زیر را عهده‏دار گردید. رییس هیئت مدیره و مدیر عامل شركت فلاحتى خراسان، مدیر كل مالى شهردارى تهران، رییس هیئت مدیره شركت چاى گیلان، عضو هیئت اعزامى براى خلع ید تأسیسات نفت در زمان دكتر محمد مصدق، عضو هیئت مدیره شركت فرش ایران، بازرس سازمان بازرسى كل كشور در وزارت دادگسترى، از آن پس بنا به تقاضاى خودش بازنشسته شد.
از كودكى با تار و ویولن و سه‏تار آشنا شد و اساتیدى چون موسى و مرتضى نى‏داود به وى تعلیم دادند. گفتن شعر را از سن یازده سالگى شروع كرد و هدایت و تشویق پدرش موجب پیشرفت وى در شعر شد. از سال 1315 در انجن‏هاى ادبى رفت و آمد مى‏كرد. در یكى از جلسات ادبى با فصیح‏الزمان رضوانى، شاعر شیرازى، آشنا شد و او را تخلص «طالع» را برایش انتخاب نمود ولى او هیچ وقت خود را مقید به قید تخلص نكرد. نخستین مجموعه‏ى غزلیات او در سال 1358 به نام سخن عشق منتشر شد.ابوالحسن ورزى، از اوایل تأسیس رادیو، كم و بیش اشعارش وسیله هنرمندان در رادیو اجرا مى‏شد، ولى در سال 1338 رسماً به رادیو رفت و اولین شعرى كه وى در این سال ساخت توسط مرحوم غلامحسین بنان در «بیات اصفهان» كه آهنگ آن را مهندس همایون خرم ساخته بود، خوانده شد چنین بود: «آمد اما در نگاهش آن نوازش‏ها نبود» كه بعدها چند خواننده دیگر، این شعر را در رادیو اجرا كردند.
ابوالحسن ورزى، از دوستان صمیمى و نزدیك شادروان داود پیرنیا بود و سال‏ها در بازرسى نخست وزیرى، همكار یكدیگر بوده‏اند. این صمیمیت به حدى بود كه روزى بر بالین داود پیرنیا كه به واسطه بیمارى قلبى چند روزى در منزل بسترى بود حاضر مى‏شود بلافاصله این دو بیت را براى وى مى‏سازد:
گویند برنج تن فزوده است دلت
آرام و قرار ز نور بوده است دلت
این غزلسرای معاصر سرانجام در مهرماه 1368 دیده از جهان فرو بست و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. 


ازسروده های این شاعر بزرگ در بسیاری از برنامه های گلها استفاده شده است که برای نمونه میتوان به برگ سبز 293 و برنامه های یک شاخه گل با شماره های -82-204-217-238 اشاره نمود.


برگرفته از کتاب مردان موسیقی سنتی و نوین ایران جلد سوم تالیف حبیب اله نصیری فر 



نه ذوق نغمه نه آزادی فغان دارم


چه سود از آن که به شاخ گل آشیان دارم


نه زیب محفل انسم نه زینت چمنم


من آن گلم که نه گلچین نه باغبان دارم


ز ماجرای دل آتشین خود چون شمع


بسی حکایت ناگفته بر زبان دارم


ز دور عشق که چون ابر نوبهار گذشت


به یادگار همین چشم خون فشان دارم


هنوز یاد تو را ای چراغ روشن عشق


چو شمع مرده به خلوتسرای جان دارم


نصیب دشمنم از گردش زمانه مباد


غمی که من به دل از جور دوستان دارم


جز آن که تازه کند درد و داغ دیرین را


دگر چه حاصلی از گردش زمان دارم

زندگینامه بزرگان


بابا فغانی شیرازی


بابا فغانی شیرازی در اوایل نیمه دوم قرن نهم در شیراز به دنیا آمد. در سى سالگى به خراسان رفت و در هرات به خدمت جامى رسید و شعر او مورد پسند استاد واقع گشت. پس از آن به تبریز رفت و در سلك شعراى دربار سلطان یعقوب آق قویونلو درآمد و از سلطان لقب بابا گرفت. بعد از مرگ ممدوح خود به شیراز بازگشت و از آنجا مجددا به خراسان رفت. در پایان عمر از اعمال بیهوده و نادرست خود توبه كرد و مجاور مشهد الرضا (ع) شد و قصایدى در منقبت آن امام همام و دیگر بزرگان دین سرود. فغانى ابتداى امر، سكاكى تخلص مى‏كرد.او پیرو استادان شیراز و یاد آور لسان الغیب در عهد خود بود و به حافظ کوچک شهرت داشت .
فرق عمده شعر بابا فغانی با شعر قدما در سادگی بسیار و سوزناکی و رقعت معانی است به طوری که غالب اشعار او مبتنی بر دردی عمیق و شرح پریشانیهای شاعر است که با کلامی گیرا و حزن انگیز و موثر بیان شده است. شعر بابا فغانی تا حدی به شعر امیر خسرو دهلوی نزدیک است . در قرن نهم هیچ شاعری در سوز و گداز به بابا فغانی نرسیده است . سبک او در شعر در هند توسط عرفی و نظیری و در ایران تا حدی توسط محتشم کاشانی و شقایی تقلید شد . زبان فصیح و لطیف و روان بابافغانی به طور طبیعی سبک عراقی را به لحاظ رقت معانی و ظرافت به سوی سبک هندی کشاند .
بابا فغانی در سال 898 - 925 هجری - در گذشت و در آستان قدس رضوی به خاک سپرده شد.
منابع:کتاب اثرافرینان و منابع دیگر


در مجموعه گلها از غزل ها و اشعار این شاعر بزرگ بسیار استفاده گردیده که از ان جمله به عنوان نمونه  میتوان به برنامه های برگ سبز با شماره های 29-107-181-182-206-225 وبرنامه های یک شاخه گل با شماره های 262-244-220-218-366 و برنامه های گلهای رنگارنگ با شماره های 176 و 572 اشاره کرد.


پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکی است 
حال آسوده و درد جگر چاک یکی است
برگ عیش دگران روز به روز افزون است 
خرمن سوخته ماست که با خاک یکی است
در گلستان جهانم اثر عیش نماند همچنان به
 که گلشن با خس و خاشاک یکی است
ماکه از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال 
مردن و زیستن مردم بی باک یکی است
آنچنانم که جفای تو ندانم ز وفا زهر
 پیش من دیوانه و تریاک یکی است
صدق ما با تو درست است چو آیینه و آب 
عاشقان را دل صاف و نظر پاک یکی است
راحت و رنج فغانی ز خیال من و توست 
راست بین باش که نیک و بد افلاک یکی است
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد 
خورشید سفر کرده من در وطن آمد
مرغی که زهجران گلی داشت ملالی
 در باغ به نظاره سرو چمن آمد
یعقوب جوان شد ز صبا من شدم آتش 
ان بوی دگر بود کزان پیراهن
همراه صبا بوی مسیحا نفسی بود
زان بوی دل مرده من با سخن آمد


دردل نشانم هرنفس خارتو ، درگلزارها
شايدكه روزي بردمد ، شاخ گلي زين خارها
شدخشت كويت لاله گون ، گلها دميدازخاك وخون
سرها زده اهل جنون ، هرگوشه بر ديوارها
افكنده چنگ ازضعف تن، شوري عجب درانجمن
گويا شرار آه من ، پيچيده شد بر تارها
اي از تو خوبان تنگدل، گلها زرويت منفعل
بيرون زنقش آب و گل ، حسن تورا بازارها
كار بتان عشوه گر ، بازي نمايد سربسر
آنجا كه بر اهل نظر ، حسنت نمايد كار ها
زان روي چون برگ سمن ، گلهاي نودرانجمن
آب لطافت در سخن ، با آتش رخسارها
چون از بياض سيمگون ، نقش خطت آيد برون
سازند تعويذ جنون ، صورتگران طومارها
از لعلت اي كان نمك ، عيسي دمان رايك بيك
پيوسته تسبيح ملك ، در حلقه ي زنّارها
شمعي تودرهرمحفلي ، ناري تودرهرمنزلي
يكبارسوزدهردلي، مسكين فغاني بارها
سوزد فغاني هر نفس ، از شعله ي داغ هوس
نالان چو بلبل در قفس ، دارد زگل آزارها


با سپاس از همراهی دوست بزرگوار جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان

هماي شيرازي
رضا قلي خان شيرازي عالم عارف،و اديب شاعر،از مشاهير شعرا وگويندگان،و از عرفاي مشهور قرن سيزدهم هجري است. که در سال 1212 درشيراز متولد شده است،
در ابتدا چندسالي به تحصيل علوم از فقه و اصول و ادب رغبت نموده،در نجف به درس صاحب (جواهر) حاضر شده،و در خدمت ميرزاي سكوت وارد مراحل عرفان گرديده،چندين سال به سير در آفاق وانفس پرداخته،و ممالك عراق و هند و پاكستان را سياحت نموده، انگاه به ایران بازگشت و به دربار محمد شاه قاجار راه یافت وطرف توجه شاه واقع گردید.
پس از مرگ محمد شاه به حلقه شاعران دربار ناصرالدین شاه پیوست و عزت و احترامی تمام دید سرانجام در ر روز پنج شنبه 12 ربيع الثاني در سال 1290 در اصفهان وفات يافته،در پاي ستون جنوبي صحن امامزاده احمد در اصفهان مدفون گرديد. او دارای پنج پسر و سه دختر بوده  که عموماً اهل فضل و كمال و شعر و ادب مي باشند،و همگي به مناسبت تخلّص جدشان به همايي معروفند.
سه نفر از پسرانش كه اهل علم و ادب بوده اند عبارتند از:
1. ميرزا ابوالقاسم محمد نصير متخلّص به (طرب).
2. ميرزا محمد حسين ملك الشعراء متخلّص به (عنقا).
3. ميرزا محمد سها،شاعر اديب عارف پيشه،متوفّي در 23 ماه صفر سال 1238،مدفون در تخت فولاد،در جهت شمالي تكيه ي كازروني
منبع:رجال و مشاهير اصفهان با ویرایش 



از اشعار این شاعر بزرگ در بسیاری از برنامه های مجموعه گلها

 استفاده گردیده که به عنوان نمونه میتوان به بر نامه های یک

 شاخه گل با شماره های 283 و و 350برنامه های برگ سبز با

 شماره های 29-118-120-176-232 اشاره نمود..



زاهد كه از حلال شناسد حرام را
او از چه خورد خون دل خاص و عام را
شربت به دست غير و به جام حبيب زهر
انصاف ده كه من بستانم كدام را

 
ما را نه غم جنت و نه حسرت حوراست

با دوست خيال دگري عين قصور است

بي روي تو گر صبر ندارم عجبي نيست

دارم عجب از آن كه تو را ديد و صبور است



ای کــه با دلشدگان بر سر ناز آمده ای

از پـی سوختن کیست کـه باز آمده ای

تکیـــه بر لطــف تــو داریم که از روز ازل

بینـــوا پرور و بیچـــاره نــــواز آمـــده ای

گـــر نداری سر خونریزی مـا سوختگان

از چـــه با چهــره افروختــه باز آمده ای


تا به دامان تو ما دست تولا زده ایم 

به تولای تو بر هر دو جهان پا زده 
ایم 

تا نهادیم به کوی تو صنم روی 
نیاز 

پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده 
ایم 

در خور مستی ما رطل و خم و ساغر
 نیست 

ما از آن باده کشانیم که دریا زده 
ایم 

همه شب از طرب گریه مینایی و 
جام 

خنده بر گردش این گنبد مینا زده 
ایم 

تا نهادیم سر اندر قدم پیر 
مغان 

پای بر فرق جم و افسر دارا زده 
ایم 

جای دیوانه چه در شهر ندادند 
هما 

من و دل چند گهی خیمه به صحرا زده ایم
 

زندگینامه بزرگان

علی اطهری 

علي اطهري فرزند احمد در مردادماه سال ۱۳۰۵ هـ . ش در كرمان به دنيا
 آمد. اشعار وي نخستين با در روزنامه هاي كرمان خصوصا روزنامه روح
 القدس چاپ و مورد توجه قرار داشت. اشعار او شور و سوزي خاص دارد.
 يكي از غزل هاي شور انگيز و زيباي او غزلي است با اين مطلع: 

رفتي، ولي كجا كه دل به جا گرفته اي

دل جاي توست گر چه دل از ما گرفته اي
 

علی اطهری یک سال و نیمه بود که مادر خود را از دست داد و بعداً به یاد
 مطهر بودن او نام خانوادگی اطهری را برای خود برگزید. او در سال 
۱۳۴۵ به تهران مهاجرت کرد وتا پایان عمر در این شهر سکونت داشت. در
 ۲۳ مهر ۱۳۷۵ مراسم نکوداشت علی اطهری در تالار وحدت دانشگاه
 شهید با هنر برگزارشد.

سرانجام این شاعر توانا در سال 1377 دیده از جهان فرو بست و
 در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

از جمله برنامه هایی در مجموعه گلها که از از اشعار این شاعر
 استفاده شده میتوان به برنامه های گلهای رنگارنگ شماره های
 309-543-530ب و برنامه یک شاخه گل شماره 381 اشاره نمود

بگذارید بگریم به پریشانی خویش 

بگذارید بگریم به پریشانی خویش

که به جان آمدم از بی سروسامانی خویش

غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر

درمیان باکه گذارم غم پنهانی خویش

اندراین بحر بلا ساحل امیدی نیست

تا بدان سوی کشم کشتی توفانی خویش

زنده ام باز پس ازآن همه ناکامی ها

به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش

تو به زیبایی خود کس نشناسی درشهر

ما در این ملک ندانیم به حیرانی خویش

ماسرصدق به پای تو نهادیم وزدیم

داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش 

جان چوپروانه به پای توفشاندم که چو شمع

بینمت رقص کنان بر سر قربانی خویش

گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی

گفت ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش

"اطهری" قصه ی عشاق شنیدیم بسی

نشنیدیم یکی را به پریشانی خویش



رفتی ولی کجا؟ تو به دل جا گرفته ای

دل جای توست گرچه دل از ما گرفته ای

ای نخل من که برگ و برت شد ز دیگران

گویی از آب دیده ی من پا گرفته ای

خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند

اکنون که روی سینه ی من جا گرفته ای

بگذار تا ببینمش اکنون که می رود

ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای؟

ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی

این دل که از منش به تمنا گرفته ای

گفتی صبور باش به هجرانم " اطهری"

آخر تو صبر از دل شیدا گرفته ای


با سپاس از همراهی دوست بزرگوار جناب بهرامی

سخن وکلام بزرگان


عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت


که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت


من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش


هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت


همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست


همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت


سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها


مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت


ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل


تو پس پرده چه دانی  که خوب است و که زشت


نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس


پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت


حافظا روز اجل گر به کف آری جامی


یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت


زنگدینامه بزرگان


ابوالفتح‌خان دهقان سامانی

دهقان سامانی ملقب به "سیف الشعرا" یکی از شعرای بزرگ چهار محال و بختیاری است با وجود اینکه وی مردی عرفانی و شاعری توانا در دوران خود بوده ولی آنطور که شایسته است به آثار این شاعر بزرگ پرداخته نشده و مورد معرفی قرار نگرفته است. میرزا ابولفتح خان دهقان سامانی ملقب به سیف الشعرا و متخلص به دهقان فرزند باباخان از شاعران لطیف طبع و نغز گوی دوره قاجار است.
من ابوالفتح خان دهقانم / منشا و مولد است سامانم
نه عجب خویش در این دوران / من ابوالفتح بستی اردانم
در شکوهم امیر اسماعیل / در وقار اردشیر ساسانم
هست چندی که بسته قفسم / ناید از بام عرش اغانم
یاد آردی ای هم آوازان / از من و بشنوید الحانم
او در سال 1249 هجری قمری در سامان در ساحل زاینده رود زاده شد و پس از کسب تحصیلات ادبی و حکمی به شاعری پرداخت. وی دیوان شعری شامل 10هزار بیت از مثنوی و غزل و قصیده دارد و یکی از نظریه پردازان نطامی گنجوی است و هزار دستان را در نطم کتاب الف لیل و لیله" هزار و یک شب" پرداخته استدر گسترده ادب فارسی عصر قاجار، هر جا سخن از دهقان سامانی به میان می آید نام او با نام مشوق وی" رکن الملک شیرازی " در آسمان ادب و فرهنگ اسلامی می درخشد.
خود شاعر نیز نام خویش را با حالت رفعی اشاره کرده است
گرچه دهقان"ابوالفتح" نبینم هیچ فتح / من در فصل گل میخانه را در بسته اند
در راستای بیان مقام عالی اخلاقی، عرفانی و ادبی دهقان، عناوین و القاب و تعاریف بسیاری از سوی هم عصران او به کار رفته است. یگانه لقب رسمی آن لقب سیف الشعراست و شاعر این لقب را بارها در اشعار خود ذکر کرده و در بسیاری از موارد این لقب به عنوان اسم شعری جانشین لفظ "دهقان"که تخلص او محسوب می شود، شده است.
از دو ابروی تو "سیف الشعرا" شد لقبم / زآن به تسخیر سخن تیغ زبانم دادند
تخلص شعری میرزا ابولفتح خان دهقانی چنانچه از اشعارش بر می آید دهقان بوده است و کمتر قطعه، قصیده، مسمط و غزلی را می توان یافت که فاقد این تخلص باشد. پدرش "بابا خان" از روسای بزرگ، زادگاهش شهر سامان بود مادرش نیز (خورشید)یا خورشید جهان نام داشت. پدر و اجداد او از وضعیت مالی خوبی برخوردار بوده اند و از جمله محترمان سامان نیز به شمار می آمدند ودهقان سامانی تنها یادگار باباخان بوده و از این جهت شاعر خواهر و برادر تنی نداشته است. وی شاعری را از نوجوانی آغاز کرد و دیری نپایید که در حوزه چهار محال و بختیاری و اصفهان معروفیت تمام به دست آورد.
مهمترین اثر او منظومه عظیم هزار دستان است که به شکل منظوم افسانه های هزار و یک شب است و بالغ بر دو هزار بیت به صورت مثنوی بوده و کتاب دیگر وی داوود نامه و اثر دیگر وی شکرستان است
دهقان ساماني در سن 61 سالگي در 1326 هجري قمري از دنيا رفت ودر محلي كه اشعار خود را ميسرود وبه «ايوان كيف دربند» معروف است در شهر ساماندفن گرديد.
منبع : خبرگزاری مهر با ویرایش

از جمله برنامه هایی در مجموعه گلها از اشعار سامان دهقانی استفاده شده میتوان به برنامه های یک شاخه گل شماره های 415 و 417 و برنامه برگ سبز شماره 42 اشاره کرد.

تا زلف نگارم به رخش ریخته باشد 
با صبح طرب ، شام غم آمیخته باسد
مرغان بشکسته قفس پریدند
 ای وای به مرغی که پرش ریخته باشد
آن را که شده گوهر عشق تو گم 
از دست باید که به سر خاک جهان ریخته باشد
آن دل که بر آید به یکی تار دو زلف 
شیریست که صد سلسله بگسیخته باشد
صید همه دشتند شکار تو 
نبینم یک صید که از چنگ تو بگریخته باشد
دهقان بگریزد به کجا از بر چشمت
هر جا که رود فتنه بر انگیخته باشد



محمل دلدار سفر کردم و رفتم 

چو گرد زپی خاک بسر کردم و رفتم 

گریان ز دو صد بادیه چون ابر گذشتم 

از گریه جهان را همه تر کردم و رفتم 

دنبال جگر گوشه ی مردم بدویدم 

از دیده روان خون جگر کردم و رفتم 

گیرم سر راه تو بفردای قیامت 

زین نکته ات امروز خبر کردم و رفتم 

یک گل که ماند برخ یار ندیدم 

هر چند که در باغ نظر کردم و رفتم 

تا تیر کشیدی بسوی معرکه ی عشق 

پیش از همه من سینه سپر کردم و رفتم

 (( دهقان )) ز صبا زیر و زبر تا شده زلفش 

از رشک . جهان زیر و زبر کردم و رفتم


با سپاس از همراهی دوست بزرگوار جناب بهرامی عزیز

زنگدینامه بزرگان

سلطان ولد 

بهاءالدین محمد عارف و شاعر، متخلص به ولد. معروف به سلطان ولد. فرزند

 مولانا درسال 623 ه.ق در شهر لارنده متولد شد. وى گرچه علوم ظاهر و باطنى را

 از پدر خود فراگرفت اما مدتى در دمشق تحصیل كرد و شاگرد شمس تبریزى، شیخ

 صلاح‏الدین فریدون زركوب، حسام‏الدین چلبى بود و در عرفان مقامى والا داشت.

 بهادالدین محمد پس از مرگ پدر در سال 672 ه. ق در همان خانقاه قونیه جانشین

 او شد. سطان ولد به لغت و شعر تركى آشنایى داشت و از عوامل انتشار ادبیات

 ایران در تركیه و از بانیان ادبیات عثمانى بود. در سال 712 ه.ق در قونیه

 درگذشت و همان جا در کنار پدرش دفن شد. از آثار وى: «دیوان» اشعار؛

 مثنوى‏هاى سه‏گانه او كه به مثنوى «ولدى» یا «ولدنامه» مشهور است.


منابع: کتاب اثر افرینان و منابع دیگر

در برگ سبز شماره 48 از مجموعه گلها از اشعار این شاعر

 استفاده شده است.


گر یک ورق از کتاب ما را بر خوانی

 حیران ابد شوی ز حیرانی

ور یک نفسی به درس دل بنشینی 

استادان را به درس خود بنشانی

زندگینامه بزرگان

غمام همدانی

محمد یوسف زاده متخلص به غمام  روزنامه‏نگار و شاعر،درسال 1253 ه.ش
 در  نجف به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتى را تا سیزده سالگى در آن شهر گذرانید.
 سپس به ایران آمد و در همدان ادبیات فارسى و عربى و فقه را از اساتید آن دیار
 فراگرفت. بعد از ان مدتى به تجارت و خدمت در ادارات دولتى مشغول شد. در آغاز
 نهضت مشروطه به شمار آزادى‏خواهان پیوست و به تأسیس انجمن اتحاد و انتشار
 روزنامه‏ى «اتحاد» و «الفت» همت گماشت. در سال 1337 ه. ق انجمن ادبی
 همدان را تاسیس نمود .در سرودن غزل مهارت خاصى داشت و ارادت خاصی به
 حافظ و اشعارش داشت. وى در سوم مهرماه 1321 ه.ش در تهران از دنیا رفت و
 در مقبره‏ى خانوادگى جنب شاهزاده حسین در همدان دفن شد. از آثارش:
 «دیوان» شعر كه با مقدمه‏اى از موسى نثرى به چاپ رسید. لازم به ذكر است كه
 صاحب «سخنوران نامى معاصر ایران» محل تولد وى را كربلا ذكر كرده
 استمنابع:مجله ارمغان  دوره نهم فروردین 1307 شماره 1- منابع دیگر

از جمله برنامه هایی در مجموعه گلها که از اشعار این شاعر استفاده شده است
 میتوان به عنوان نمونه برنامه های یک شاخه گل با شماره های 366-380و 400
 را ذکر نمود.

غزلی بسیار زیبا از غمام:


آنان که خودنمائی و تزویر میکنند

بهر هلاک جامعه تدبیر می‏کنند

 احمق‏پرست و گول‏پسندند 

از این جهت‏ هشیار را بمغلطه تکفیر می‏کنند 

تحقیق بو نکرده و از هرچه دم زنند 

از دیگری شنیده و تقریر میکنند 

هنگام مرگ نیز خیالت خویش را

بهر بقای وسوسه تحریر میکنند

 خود منکر قیامت و اشخاص گول را

 از آتش جهنم تحذیر می‏کنند 

بدگوی مردمند چه خوش گفت وصفشان‏

 عیب جوان و سرزنش پیر میکنند

 ابلیس عالمند که بهر ضلال خلق‏

 پیوسته فکر حیله و تزویر میکنند 

از فطرت خدائی بیچاره خلق را

 با منتهای جهد سرازیر می‏کنند

هرروز شمهء ز جزای گناه خویش‏

 با چشم خویش دیده و تعبیر میکنند 

شیطان‏صفت همیشه گناهان خویشرا 

از احمقی حواله بتقدیر می‏کنند 

تا زنده‏اند یکنفس از کار زشت خویش‏ 

نی توبه میکنند و نه تغییر میکنند 

کی اختیار خلق بجمعی دهد خدای‏

 کز بهر خلق حیله و تزویر میکنند


شکایت از که کنم که آنچه میرود به سرم

گناه جهل منو جرم اشتباه من است


نه از قضا گله ای دارم و نه از تقدیر

که تمام دشمنم اندیشه تباه من است

روشنک

پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد

روشنک

خانم صدیقه رسولی معروف به روشنک، گوینده شاخص مجموعه برنامه های فاخر گلهادر رادیو  غریبانه پر کشید


روشنک در سال ۱۳۲۷ وارد خدمت در رادیو ایران شد و تا سال ۱۳۳۴ در بخش‌های مختلف گویندگی می‌کرداو گوینده برنامه گلها بود و بسیاری از مردم ایران این برنامه را با صدای او که اشعار را به درستی دکلمه می‌کرد، می‌شناسند و تاثیر گویش ایشان در فراگیری اشعار ادبیات فارسی برای مردم هم چنان در اذهان، به عنوان یک خاطره زیبا باقی مانده‌است.

تکیه کلام روشنک «پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد»، بود.

خانم روشنک در مصاحبه ای در سال ۱۳۵۴ چنین می‌گوید:

زمانی که می‌خواستم وارد رادیو شوم، ۸۱ نفر جهت گویندگی شرکت کرده بودند که از میان آنان قبول شدم کسانی که از من امتحان گرفتندمرحوم سعید نفیسی، حسینقلی مستعان، حسین زاهدی، مرحوم صبحی و چند نفر دیگر هم بودند که الان یادم نیست مرحوم پیرنیا از برنامه سوم گلها مرا دعوت به همکاری کردندنام روشنک را هم ایشان برایم انتخاب کرد و اولین شعری را که در برنامه گلها خواندم، این بود:

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

شب که خورشید جهان تاب، نهان از نظر است

طی این مرحله با نور مهی باید کرد

او سالیان پیش طی مصاحبه‌ای خاطره ای عنوان کرده بوداز خاطراتم این است که گاهی که از رادیو بیرون می‌امدم، جوانان علاقه مندی در بیرون رادیو بردند که از من خواستند اشعاری را که در برنامه گلها می‌خوانم، برایشان بنویسمولی همیشه به دلیل جوان بودن آنها این شعر را برایشان می‌نوشتم:

نخست موعظه پیر می‌فروش این بود

که از معاشر ناجنس احتراز کنید

اما حالا پس از گذشت چند سال اگر قرار باشد مطالبی بنویسم، این شعر را هم اضافه می‌کنم

از امروز کاری به فردا نماند

چه دانی که فردا چه آید زمان

هنوز بر باور این حقیر نیست که یکی از بهترین گوینده های برنامه گلها از دنیای فانی پر کشیده باشد.

روشنک با ان صدای لطیف وپر از احساس که به ما اموخت چگونه شعر بخوانیم ولذت ببریم.

واقعا زبان سرخ ناتوان از بیان احساس است که چگونه چنین هنرمندی از میان رفت بدون اینکه کوچکترین خبری در رسانه های ما درج گردد.

بدا به حال ما که در این دوران نامهربان هنوز نفس می کشیم  وباید شاهد باشیم چگونه هنرمندان این دیار اهورایی در سرزمین مادری خود غریبانه ومظلومانه زندگی واز این جهان نامهربان پر می کشند.

یگانه ی دادار روح بزرگ او را قرین رحمت خویش نماید ویادش همواره گرامی باد.


مصاحبه با روشنک




زندگینامه بزرگان

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من 


که جز ملال نصیبی نمیبرید از من 


زمین سوخته ام نا امید و بی برکت 


که جز مراتع نفرت نمی چرید از من 


عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز 


در انتظار نفس های دیگرید از من 


خزان به قیمت جان جار می زنید اما 


بهار را به پشیزی نمی خرید از من 


شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه 


عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من 


نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است 


به لب مباد که نامی بیاورید از من 


اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی


چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من 


چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟

       (( حسین منزوی))

 

زندگینامه بزرگان


ناظرزاده کرمانی
 
احمد ناظر زاده کرمانی، فرزند محمد ناظر در سال 1292 ه .ش (1332 ه.ق) در
 كرمان متولد شد . تحصيلات ابتدايي را در كرمان گذراند . سپس براي تحصيل در
 رشته ادبيات ، به تهران رفت و در مدرسه دارالفنون كه در آن زمان استاداني چون
 احمد بهمنيار كرماني ، بديع الزمان فروزانفر و جلال الدين همايي اصفهاني ،
 تدريس مي كردند به تحصيل مشغول و پس از مدتي مسوول انجمن ادبي شد .
 پس از گذراندن اين دوره در سال هاي 1320 – 1319 در دانشكده افسري ، دوران
 خدمت خود به پايان رساند و از دانشكده ادبیات تهران لیسانس گرفت. مدتى در
 وزارت كشور شاغل بود و آخرین سمتش در آن وزراتخانه معاونت فرماندارى تهران
 بود. از اهم مشاغل او شهردارى كرمان مى‏باشد.

در انتخابات دوره شانزدهم كه در 1328 انجام یافت ناظرزاده از طرف سیرجان وكیل
 شد و در دوره هفدهم نیز این سمت را احراز كرد و با جبهه ملى نزدیك شد و جزو
 فراكسیون جبهه ملى در مجلس بود و قلما و قدما حكومت مصدق‏السلطنه را تأیید
 مى‏كرد. بعد از مرداد 1332 از وكالت عزل و تحت تعقیب فرماندارى نظامى وقت قرار
 گرفت و به قلعه فلك‏الافلاك تبعید شد. یك قسمت از این تبعید مولود اختلافى بود
 كه بین او و فرماندار نظامى تهران كه در آن تاریخ سرتیپ فرهاد دادستان بود وجود
 داشت و گویا مورد هتك و حرمت هم شده و در حضور جمع او را مضروب ساخته
 بودند. سرتیپ مزبور با تلاش فراوان فرماندهى لشكر كرمان را براى خود دست و پا
 كرده بود، ولى چون وجهه زیادى نداشت و قوم و خویش نزدیك شاه بود ناظرزاده از
 این انتصاب جلوگیرى و ابلاغ فرماندهى لشكر او را لغو ساخته، همین موضوع بعدا
 دردسر شدیدى پیش آورد.

دكتر ناظرزاده در 1331 درجه دكتراى زبان و ادبیات از دانشگاه تهران گرفت و در
 دانشكده ادبیات و دانشكده معقول و منقول تدریس مى‏نمود. وى نویسنده و شاعر
 بود و غیر از روزنامه شهرآشوب كه مدتى در تهران انتشار مى‏داد در روزنامه‏هاى
 مختلف مقاله مى‏نوشت. ابتدا بیشتر مقالاتش جنبه سیاسى داشت بعد سلسله
 مقالاتى در ادبیات و عرفان و مسائل تحقیقى تاریخى به رشته تحریر درآورد. سبك و
 انشاء روان و ذوق ادبى و تاریخى به نوشته‏هاى او شیرینى خاصى مى‏داد و گاهى
 با طنز و مطایبه همراه بود و خواننده را به تحسین وامى‏داشت.. مردى خوش خلق،
 خوش طینت، فاضل و محقق ساده دل، نیك فطرت و خوش محضر بود. گاهى شعر
 مى‏سرود و اشعارش هم دلنشین و مضامین شیرین در برداشتند. در طول خدمات
 دولتى عهده‏دار مشاغلى چون: شهردار تهران، پیشكار دارایى كرمان، بازرس
 استاندارى كرمان و كفیل استاندارى تهران بود. وى بر اثر بیمارى قند نابینا شد و
 سرانجام بر اثر سكته در سوم فروردین سال 1355درگذشت و در ابن بابویه به
 خاک سپرده شد.
از دیگر آثار وى: «آوازهاى جوانى»؛ «اختر»؛ «برفراز سیحون»؛ «دختر شامگاه»؛

 «رقص به سه خنجر»؛ «شام شوم»؛ «آفات قرن»، شعر؛ «دیوان» شعر. 

منابع: کتاب اثرآفرینان- مجله هلال شماره 15 اردیبهشت1355-سایت صدا و

 سیمای کرمان

از اشعار این شاعر ارجمند در برنامه های گلهای رنگارنگ شماره 109 و

 126 استفاده شده است


سودای عشق عاقل و دیوانه سوخته‏ 

در این شراره محرم و بیگانه سوخته‏ 

رندی کشید آهی و از برق آه او

 یک نیمه بیش دوش ز میخانه سوخته‏ 

ساقی ز هوش رفته و پیمانه ریخته‏ 

خاموش شمع گشته و پروانه سوخته‏ 

خال تو رهزن دل ما شد بروی تو

تأثیر آه ماست که این دانه سوخته‏ 

دانی که باده بهرچه سوزد گلوی تو 

بر حال عاشقان دل پیمانه سوخته‏ 

در بوستان زندگی از آه آتشین‏ من

 آن پرنده‏ام که مرا لانه سوخته‏

 افسانهء دل است چو این قصه دل

لاجرم‏ دلها بسوزناکی افسانه سوخته

با سپاس از محبت ها وهمراهی های دوست بزرگوار جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان

حسن وثوق 

میزا حسن خان وثوق ملقب به وثوق الدوله ، متخلص به وثوق فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه و نوهٔ پسری محمد قوام‌الدوله آشتیانی از شاعران بزرگ معاصر ایران است.
وی در سال 1254 در تهران متولد شد . علوم ادبی را از میرزا احمد گلپایگانی و فلسفه را نزد میرزا هاشم رشتی اشکوری و میرزا ابوالحسن جلوه آموخت. او در سفرهایی که به خارج رفت فرانسوی را به خوبی و همچمین انگلیسی را فرا گرفت. وثوق در جوانی مستوفی آذربایجان شد. در دورهٔ یکم و دوم مجلس شورای ملی به نمایندگی انتخاب شد و در مجلس به سمت نیابت ریاست مجلس دست یافت. او از سال ۱۲۹۰ تا اوایل سلطنت رضا شاه شانزده بار عهده‌دار وزارتخانه‌های مالیه (دارایی)، خارجه، عدلیه (دادگستری)، داخله (کشور) و معارف (فرهنگ) گردید. و بین سالهای 1296 الی 1300 دونوبت نخست وزیر ایران شد .وی در سال 1314 مدتی رئیس فرهنگستان ایران بود در سالهای آخر عمر در اروپا زندگی کرد و در سال 1325 به ایران بازگشت و سرانجام در سال 1329 در تهران بدرود حیات گفت و در  ارامگاه خانوادگی اش در قم به خاک سپرده شد.
منبع:ویکیپدیا و منابع دیگر

در برگ سبز شماره 30 از مجموعه گلها از اشعار وثوق استفاده شده است.

چون كه بد آید ، هر چه آید _ بد شود 
یك بلا دَه گردد و ، دَه صد شود 
آتش از گرمی فتد ، مهر از فروغ 
فلسفه باطل شود ، منطق دروغ 
پهلوانی را ، بغلطاند خسی
پشه ای غالب شود ، بر كركسی

خنک آن کس که نباشد پی ازار کسی 
یار بر کس ننهد چون نبرد بار کسی
رشک یک سو نهد و پاکدلی پیشه کند 
نشود سرد دل از گرمی بازار کسی
آنکه را خنده به گفتار و به کردار رواست 
چه زند خنده به گفتار و به کردار کسی
دل که هست آینه غیب خدا 
عیب بود که شود آینه عیب کس و عار کسی
عیب خود بنگر و از عیب کسان خورده مگیر
 که حساب از تو نپرسند زرفتار کسی
گوهر آدمی اندیشه وی باشد وبس 
جز بدان پی نتوان برد بمقدار کسی
گوهر خویش بپرداز ز زنگار هوس 
زنگ بر وی مهل از درهم و دینار کسی
گر نه در اندک و بسیار کسانت طبع است 

چند گویی سخن از اندک و بسیار کسی


با سپاس از زحمات جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان

مریم ساوجی

مریم ساوجی نویسنده و شاعر، متخلص به مریم. 
در سال 1296در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در زادگاهش به پایان رسانید و موفق به اخذ لیسانس در رشته‏ى حقوق و ادبیات شد. سپس به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و به تدریس در دبیرستانها اشتغال ورزید. وى از حدود 1325 ش فعالیت ادبى و فرهنگى خود را شروع كرد و مدرسه‏اى را باسرمايه شخصي خوددر خيابان مهام در محله چهارصد دستگاه تهران بنيان گذاشت و خود عهده‏دار امور آن گردید. خودش در این باره میگوید:روشن ترين نقطه زندگي من تاسيس دبيرستاني بود كه با اندك بضاعت خود بنا كرده و در 10 سال آخر خدمت خود، سرپرستي آن را به عهده داشتم و بعد از دوران بازنشستگي آن را به اداره آموزش و پرورش واگذار كردم. اما نام اين مدرسه پس از پيروزي انقلاب تغيير كرد، تا اينكه او زبان به اعتراض گشود و مسوولين آموزش و پرورش ترجيح دادند نام مريم ساوجي را به پيشاني مدرسه بازگردانند. در مقدمه کتاب خورشید شب اورده است هر چند كه تخصص من در رشته حقوق قضايي بوده است، معذالك از دعاوي حقوقي سرباز مي زدم، چون در سرسراهاي عظيم دادگاه ها به زنان محروم و مظلوم و ستم زده اي برمي خوردم كه جز شنيدن داستان هاي زندگي اندوهبار آنها كاري از دستم برنمي آمد و يا آنكه در مواردي آنها را نسبت به حقوقشان آگاه و راهنمايي كرده و درباره امور خانوادگيشان كه گاه داراي پيچيدگي هايي بوده و نياز به مشورت داشت، كمك مي كردم.  وى عضو هیأت رئیسه‏ى اتحادیه‏ى زنان حقوقدان بود. دخترش، مهندس شيرين صوراسرافيل است كه نويسنده بيش از ده جلد كتاب درباره فرش ايراني است .از آثارمریم ساوجی میتوان «اختلاف حقوق زن و مرد، در اسلام و ایران»؛ «دختر راه»؛ «فرشته»؛ سه مجموعه‏ى شعر به نامهاى: «دیوان مریم»، «گلبرگ» و «پنجه با خورشید»را نام برد.
سرانجام این بانوی فرهیخته درتاريخ بيست وششم خرداد 1385 چشم از جهان فرو بست.


منابع: کتاب اثر افرینان_
 روزنامه اعتماد ملي، شماره 483 به تاريخ 22/7/86، صفحه 7

از اشعار این شاعر گرامی در بسیاری از برنامه های گلها استفاده شده
 که به عنوان نمونه میتوان برنامه یک شاخه گل شماره 197و گلهای تازه
 شماره23 وبرنامه گلهای رنگارنگ با شماره های 566-567-568-569 را
 ذکر کرد.
تازیانه سنگ:

در آن غروب كه خورشيد كرده بود آهنگ 

افق به سرخي خون بود و آسمان گلرنگ 

در اين غروب فريبنده و پر از آذين 

چرا شدست غريبانه و چنين دلتنگ؟ 

از آنكه آهوي دلخسته اي فتاده به دام 

كه تا به سينه به خاك است و سرشكسته به سنگ 

به جرم چشم سياه و گناه پاي ضعيف 

كه گشته زنده به گوري درون حفره تنگ

زندگینامه بزرگان

صادق سرمد

شادروان سید صادق سرمد، روزنامه نگار، شاعر معاصر و وکیل دادگستری، فرزند سید محمد علی در سال 1286 شمسی در خانواده روحانی، در تهران هست یافت. هرچند سرمد در میانه ی طی دوره های دبستان و دبیرستان، به دلیل فقر مالی درس را رها کرد، لیکن پشتکار و اراده قوی وی باعث شد تا بعدها تحصیلات خویش را تا مدارج عالی و در رشته حقوق به پایان برد. در هجده سالگی او نخست در خدمت یکی از وکلای دادگستری به دبیری مشغول شد، اما در بیست و سه سالگی خود مستقلاً به کار وکالت دادگستری پرداخت و چون دارای بیانی گیرا و نافذ و حافظه ای قوی بود، از این رو خیلی زود در کار وکالت توفیق یافت، و در کانون وکلای دادگستری مرکز، سال ها به عنوان یکی از اعضای هیئت مدیره کانون و رئیس دادگاه انتظامی کانون خدمت نمود. همچنین وی وکیل و مشاور حقوقی آستان قدس رضوی و وزارت دربار بود و در دوران هجدهم مجلس شورای ملی، سمت نمایندگی داشت. در شهریور 1320 با دریافت امتیاز روزنامه صدای ایران وارد عرصه مبارزات سیاسی شد . سرمد از یازده سالگی به سرودن شعر فارسی پرداخت و در انواع شعر به سبک کهن و نو طبع آزمایی کرد وی در بیشتر انجمن های ادبی تهران شرکت میکرد و ریاست بعضی از آنها از قبیل انجمن ادبی ایران و پاکستان ، انجمن ادبی ایران و ترکیه را بر عهده داشت .
گویند وقتی که شادروان بنان، خواننده نامی و جاودان موسیقی سنتی ایرانی، در دی ماه 1336 در یک حادثه اتومبیل مجروح و در بیمارستان بستری شد و در اثر این حادثه چشم راست خود را از دست داد. صادق سرمد از جمله کسانی بود که به قصد ملاقات وی رفت و موفق به دیدار او نشد. همان جا فی البداهه سروده ی زیر را در دفتر ویژه عیادت کنندگان بیمارستان می نویسد:

گر چشم تو از چشم حســـد در خطر افتاد

 آتش به دل و دیـــــــده ی اهــــل نظر افتاد

چون چشم و چـــــــراغ دل اهل هنری تو 

آفت نه به چشـــــم تو، به چشـــم هنر افتاد

اربـــــاب هنر چشــــــــــم ندارند بـه دنیا 

گـر دیده ی اهل نظـر این خشک و تر افتاد

بیناست که بی دیده ی سر سّر جهان یافت 

کور آن که به صد چشم عیان بی بصر افتاد

گرچــــــه سخن من به صــدای تو نگیرد

 لیکن دل مــــــــا هم سخـــــن یکدیگر افتاد 


وی آگاهی کافی از ادبیات و تاریخ و فرهنگ و هنر ایران داشت و مضامین اشعار او بازگو کننده این موضوع است .این شاعر توانا در فروردین 1339 خورشیدی به علت بیماری سرطان ، جهت معالجه به لندن رفت و در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفت . و مدت کوتاهی پس از بازگشت به ایران در تیر ماه 1339 در تهران در گذشت و در امامزاده عبداله شهرری در مقبره خانوادگی خود به خاک سپرده شد.

از جمله برنامه هایی که از اشعار این شاعر در مجموعه برنامه گلها استفاده شده
 میتوان به گلهای رنگارنگ برنامه 277 و یک شاخه گل برنامه207 اشاره نمود

آثار چاپ شده:

درای کاروان ( ۱۳۲۹)-نغمهٔ کمال ( ۱۳۳۴)  -سرو و سرمد(۱۳۴۱)-دیوان صادق
 سرمد ( ۱۳۴۷)


"همسفر"

هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی!

وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی!

با هر که سخن گفتم پاسخ ز تو بشنفتم!

بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی!

هر شب که قمر تابید هر صبح که سر زد شمس!

در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی!

در صبحدم عشرت همدوش تو میرفتم!

در شامگه غربت بالین سرم بودی!

در خنده من چون ناز٬در کنج لبم خفتی!

در گریه من چون اشک٬در چشم ترم بودی!

چون طرح غزل کردم بیت الغزلم گشتی!

چون عرض هنر کردم زیب هنرم بودی!

آواز چو میخواندم سوز تو به سازم بود!

پرواز چو میکردم تو بال و پرم بودی!

هرگز دل من جز تو یار دگری نگزید!

ور خواست که بگزیند یار دگرم بودی!

((سرمد))به دیار خود از ره نرسیده گفت:

هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی!

میخانه


میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت

پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز

ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت

بیدادگری شیوه مرضیه نمی شد

این شهر اگر دادرس و دادگری داشت

یک لحظه بر این بام بلاخیز نمی ماند

مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت

در معرکه عشق که پیکار حیات است

مغلوب ٬ حریفی که بجز سر سپری داشت

از این همه سودا چه سخن ها که نگفتیم

ای کاش از این همه گفتن یکی نیز اثری داشت

سرمد سر پیمانه نبود این همه غوغامیخانه اگر ساقی صاحب
 نظری داشت


"مرغ و قفس"
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد



چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ی ز قفس پریده باشد


پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گزیدم که بجز یکی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سخنی شنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مباد از ما که بدی رسیده باشد

 
به مصر رفتم و آثار باستان دیدم

به گوش آنچه شنیدم ز داستان،دیدم

بسی چنین و چنان،خوانده بودم از تاریخ

بسی هِرم ز زمین،سر بر آسمان دیدم

تو کاخ دیدی و،من خفتگان در دل خاک

تو نقش قدرت و،من نعش ناتوان دیدم

تو تخت دیدی و،من بخت واژگون از تخت

تو صَخره دیدی و،من سُخره ی زمان دیدم

تو عکس دیدی و،من گردش جهان بر عکس

تو شکل ظاهر،و من صورت نهان دیدم

شدم به موزه ی مصر و،ز عهد عاد و ثمود

هزار وصله ز فرعون باستان دیدم

تو چشم دیدی و،من چشم حریصان باز

هنوز در طمع عیش جاودان دیدم

تو تاج دیدی و،من تخت رفته بر تاراج

تو عاج دیدی و،من مشت استخوان دیدم

تو سکه دیدی و،من در رواج سکه سکوت

تو حلقه،من به نگین نام بی نشان دیدم

تو آزمندی فرعون و،من نیاز حکیم

تو گنج خسرو و،من رنج دیهقان دیدم

ز جمع اینهمه آثار بی بدل به مثل

دو چیز از بد و خوب،توامان دیدم

یکی نشانه ی قدرت،یکی نشانه ی حرص

که بازمانده ز میراث خسروان دیدم
 

زندگینامه بزرگان

عرفی شیرازی 

 
جمال‏الدین محمد متخلص به عرفى از شاعران معروف قرن دهم در شیراز به دنیا آمد و در زادگاهش به تحصیل علم و دانش پرداخته، و به قدر توان در موسیقى و خط نسخ مهارت بدست آورد. از جوانى به سرودن شعر تمایل داشت، دیرى نپایید كه در شیراز شهرت یافت و به محافل ادبى آن شهر، چون محفل ادبى كه در دكان طراحى میرمحمود طرحى شیرازى برگزار مى‏شد، راه پیدا كرد و در آنجا با شاعرانى چون غیرتى شیرازى، عارف لاهیجى، قیدى شیرازى، تقیاى شوشترى و تقى‏الدین اوحدى بلیانى آشنایى یافت. در اوان جوانى از راه دریا به هندوستان مهاجرت كرد و با فیضى دكنى برخورد كرد و مصاحبت وى را اختیار نمود و سپس توسط وى با حكیم مسیح‏الدین ابوالفتح گیلانى آشنا شد و در قصیده‏اى مدح او را گفت. ابوالفتح گیلانى نیز او را به عبدالرحیم خانخانان، سهپسالار ادب‏پرور جلال‏الدین اكبرشاه، معرفى كرد و از آنجا در سلك مداحان ویژه‏ى اكبرشاه در لاهور درآمد. شهرت او در قصیده‏سازى است و آن به چند سبب است: نخست به علت توانایى در تتبع شیوه‏ى استادان پیش از خود، دو دیگر براى آوردن سخن روان به همراه نازك‏خیالى‏ها و همچنین براى گنجاندن اندیشه‏هاى علمى و نكته‏هایى كه از آن مى‏توان استخراج كرد. عرفى در قالب‏هاى دیگر شعر نیز طبع‏آزمایى كرده، اما مهارت او در قصیده، دیگر سروده‏هاى وى را تحت‏الشعاع قرار داده است. «كلیات» اشعار عرفى مشتمل بر چهارده هزار بیت شامل قصیده و رباعى و مثنوى و قطعه است. جمال‏الدین دو مثنوى به نامهاى «مجمع الابكار» و «فرهاد و شیرین» و رساله‏اى به نثر درباره‏ى تصوف به نام «نفیسه» نیز نگاشته است. عرفى در سال 999 ق در لاهور درگذشت. پس از چندى پیكرش را به نجف منتقل كردند.
 
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان با اندکی تخلیص
 
 
از جمله برنامه هایی در گنجینه گلها که از اشعار عرفی استفاده شده میتوان به برگ سبز شماره 291و برنامه های یک شاخه گل با شماره های 50-111 اشاره نمود.

امید عیش کجا و دل خراب کجا

هوای باغ کجا، طایر کباب کجا

به می نشاط جوانی به دست نتوان کرد 

سرور باده کجا، نشأ شباب کجا

به ذوق کلبه ی رندان کجاست خلوت شیخ

حریم کعبه ی خلوت کجا، شراب کجا

بلای دیده و دل را ز پی شتابانم

کسی نگویدم ای خان و مان خراب کجا

بلند همتی ذره داع می کندم

وگر نه ذره کجا، مهر آفتاب کجا

نوای عشق ابد می سرود عرفی دوش

کجاست مطرب و آهنگ این رباب
 
باسپاس از سرور بزرگوار  جناب بهرامی

 

زندگینامه بزرگان

اختر مازندرانی
قدیم‏ترین مأخذی که به ترجمه شرح‏حال محمد حسین بیگ(بالفروشی) متخلص به اختر اشاره‏ای شده در تذکرهء منظوم محمد باقر رشحهء اصفهانی میباشد که‏دربارهء او چنین میگوید:
(اختر)که ببخت نیک بنیاد در(بال فروش)گشته داماد ز آن شهر بود و ز آن دیارست‏ هم بزم و ندیم شهریارست
چون رشحه تذکرهء خود را بسال 1250 هـ.ق بپایان رسانیده لذا میتوان‏گفت که(اختر)از شعرای سدهء سیزدهم هجری و از ندمای بزم فتحعلیشاه قاجار بوده است.
بعد از(رشحه اصفهانی)مؤلف تذکرهء مصطبهء خراب هلاکو میرزای قاجار که‏تذکرهء خود را بین سالهای 1258 تا 1263 هـ.ق نوشته است،از محمد حسین بیک‏اختر نامی برده و مینویسد؛
از بال فروش مازندران،هم در آنسامان بعزت گذران کردی.چون صاحبان‏هردو تذکره از معاصران اختر هستند بنابراین معلوم میگردد که(اختر)دوران‏(1)-از دوران افشاریه تا پایان سلطنت فتحعلیشاه در تواریخ و تذکره‏ها و فرامین‏همه‏جابجای(بارفروش)کملهء(بال فروش)ثبت است و خود اهالی شهر هم بکلمهء(بال فروش)تلفظ مینموده‏اند.
سلطنت محمد شاه را هم درک نموده است.
مؤلف تذکرهء(انجمن خاقان)دربارهء او مینویسد:
از هرگونه خاصه در مراثی اشعار بسیار دارد و ندیم و محرم شاهزاده محمد قلی‏میرزا صاحب اختیار گرگان و مازندران است.
رضا قلیخان هدایت در مجمع الفصحا مینویسد:
آثار اختر دستخوش تطاول روزگار گشته و جز چند بیتی از اشعارش در سفینه‏ها باقی نیست تنها در یک جنگ خطی مورخ بسال 1287 هـ.ق که در تصرف‏نگارنده میباشد چهار غزل از او ثبت است که به پیروی از سبک هندی برخلاف شعرای‏معاصر خود سروده و اینک یک غزل و منتخبی از ابیات دیگرش را جهت مصون بودن از گزند بعدی درج مینماید.
سبک ز سینهء ما ای غبار غم 
برخیز ز همنشینی ما میکشی الم 
برخیز گذشتن از سر گنج گهر ‏
سخاوت نیست کریمی از سر آوازهء کرم
 برخیز گرفت دامن گل شبنم از سحر
 
مجله ارمغان دوره 35 دیماه1345 شماره10

در برنامه گلهای رنگارنگ شماره 555 از اشعار اختر مازندرانی استفاده شده است.

زندگینامه بزرگان

استاد مهدي كماليان براي اهل فرهنگ و هنر ايران چهره شناخته شده اي است و هر گروه از مخاطب هاي فرهنگ و هنر به دليلي با نام وي آشنايند. نوازندگان سازهاي سنتي مي دانند كه هر كدام از معدود سه تارهايي كه مهر كماليان بر آنها نقش بسته حتماً از صدايي عالي و به قول محمدرضا لطفي «عمق روحاني» برخوردارند و به احتمال زياد نوازندگان بنام -اولين آنها خود استاد كماليان- كه امكان نواختن با انواع سازها را داشته اند، آن سازها را به دليل صداي عالي شان دست گرفته اند. برخي ديگر كه مي دانند ثبت يك آرشيو خوب از اجراهاي عالي موسيقي چقدر دشوار است، باخبرند كه استاد كماليان از چه اجراهاي عالي اي، مجموعه اي بي بديل فراهم آورده كه منحصربه فرد است. نسل هاي جديدتر اهل موسيقي از استادان خود، يا از استادان استادان خود تعريف هايي بسيار شنيده اند. از تأثير استاد كماليان در شكل گيري شخصيت فرهنگي- موسيقايي برخي از هنرمندان بنام و نقش ارزنده وي در كمك به پردازش شيوه هايي كه امروز «كلاسيك» ناميده مي شوند. محمدرضا لطفي درباره استاد كماليان در كتاب سال شيدا (جلد اول- ۱۳۷۲) نوشته است: «مهدي كماليان كه عاشق موسيقي و حال عرفاني آن بود، بيشتر موسيقي شناس بود تا نوازنده و رديف دان و گهگاه ما را در جهت بارورتر شدن راهنمايي مي كرد و از حال و هوايي سخن مي گفت كه هنوز در آن قرار نگرفته بوديم و آن را نمي شناختيم. اشتياق به جست وجوي آن بعد از موسيقي در شخصيت استاد نازنين كه هماره پرمهرم دوست مي داشت، مرا به خانه اش كه محفل صميمي موسيقي دانان بنام زمان بود،  هدايت كرد و به دنبال همين راهنمايي بود كه امكان استفاده از آرشيو موسيقي ايشان برايم فراهم شد […] اتاق كوچك كماليان با سازهاي قديمي و كتابخانه اي كوچك با كتب نفيس، چند پشتي و نيمكتي بالاپوش شده با گليم و يك صندلي ساده و كمد آرشيو نوارهايش و چند عكس سياه و سفيد- كه خودش گرفته بود- و تعدادي خط قديمي، همه سرمايه  اين استاد شريف و عاشق را تشكيل مي داد.
من عاشق اين اتاق بودم و در فضاي آن حال ديگري داشتم. بعدها از استاد معنوي ديگري شنيدم كه نفس حق افراد هرگز در فضا از بين نمي رود. در اين اتاق كوچك، موسيقي هاي زيبايي اجرا و به همت استاد مهدي كماليان ضبط شده بود، از آن جمله تمام رديف هاي ميرزا عبدالله با تار استاد نورعلي برومند. […] كماليان تمام كارهاي هنري اش را با عشق انجام مي داد و بدون حال معنوي به ساخت يا تعميرساز اقدام نمي كرد و شايد به همين دليل است كه همه سه تارهاي ساخت او از عمق روحاني صدا برخوردارند. عشق او به سه تار و حوصله، دقت و تواني كه براي تعمير سه تارهاي مريض و مسن به خرج مي داد به يك جراح در حين عمل جراحي مي مانست و از اين رو عنوان «طبيب سه تار» به راستي بهترين واژه براي او بود.»
جداي از ساخت سه تار، نواختن آن،  خواندن آواز و جمع آوري آرشيو كه همه از عامل هاي شناخته شدن استاد كماليان است، آثار ديگري نيز از استاد وجود دارد كه هر كدام به نوبه خود قابل بررسي است. براي مثال از حداكثر ۲ قطعه كوتاه فيلم كه از شاعر معاصر سهراب سپهري دردست است،  يكي از آنها توسط استاد كماليان فيلمبرداري شده است.
خطاطي هاي استاد كماليان و همچنين وسايل چوبي كه به دست وي ساخته شده و عكس هاي معدودي كه از طبيعت گرفته اند، همه آثاري مهم و درخور اعتنا در رشته خود ارزيابي مي شوند و ذكر اين نكته از آنجا لازم مي نمايد كه در فضاي «تعهد» سياسي عمده روشنفكران در دهه هاي فعاليت استاد كماليان و نيز در وقتي كه «تخصص گرايي در هنر» به مثابه يك پارادايم غيرقابل تشكيك از سوي عمده روشنفكرها باور شده بود، استاد كماليان با فعاليت در جنبه هاي مختلف هنري و با دوري از جو مرسوم،از يك سو مدام به توليد خلاقه هنري پرداختند و از سوي ديگر به حمايت از استعدادها و امكان ها در عرصه فعاليت جدي تر خويش پرداخت. به اين ترتيب استاد كماليان را مي توان يك شخصيت چندبعدي و با توان توليد و اجراي چندبعدي هم در عرصه خلاقيت و اجرا دانست و هم وي را به واسطه نقش حمايت كننده اش از حركت هاي جوان تر ستود و به دليل كار مستمر و با كيفيت در ثبت و ضبط يك آرشيو ارزنده از اجراهاي بي مانند، از وي قدرداني كرد.
مشابه چنين شخصيت هاي چندبعدي در خارج از ايران به دفعات بيشتري قابل ملاحظه اند. اگر از الف. بامداد به عنوان شاعر، روزنامه نگار و مترجم مي شود ياد كرد و از ابراهيم گلستان به عنوان فيلمساز و قصه نويس و از فروغ فرخزاد به  عنوان شاعر، فيلمساز، فهرستي كه از هنرمندان غربي فعال در چندين عرصه مي توان فراهم آورد بسيار از حوصله صفحات يك روزنامه بيشتر مي شود. از سارتر فيلسوف، نمايش نامه نويس و روزنامه نگار تا باب ديلن آهنگساز، شاعر و ترانه سرا تا فرنك زپاي منتقد سياسي، نوازنده، فيلمساز و آهنگساز... چهره هاي متنوعي در فرهنگ و هنر بين المللي معاصر به چشم مي خورند كه شايد دليل به چشم آمدنشان، فراهم شدن فهرستي و گنجينه و گاه موزه اي از آثار اين نوع هنرمندان از سوي دولت ها، سازمان هاي بين المللي، تجمع هاي دوستداران و مشابه چنين سازمان هايي است. نبود چنين سازمان هاي اجتماعي عموماً موجب محو شدن بقاياي آثار هنرمندان مي شود كه ضايعه اي به سختي قابل جبران (و گاه، به كل جبران ناپذير) است. براي رخ ندادن چنين اتفاق هايي گويا عامل هاي بسياري بايد گردهم بيايند، چرا كه هرازگاهي درست مشابه تخريب آثار معماري، خبرهايي از «گم شدن» و «نابودشدن» و «فروخته شدن» برخي از مجموعه ها و آرشيوها و حتي خبرهايي از استفاده از نوارها و ريل هاي موجود در آرشيو به عنوان «نوارخام» و «ريل خام» به گوش مي رسد. نگهداري از آرشيوها تلاش فوق العاده اي را مي طلبد كه در مورد خاص اين مقاله توسط سركار خانم مريم بانو احساني همسر استاد فقيد و با حمايت علي و فاطمه كماليان، فرزندان استاد انجام پذيرفت.
از سوي ديگر عرضه مناسب و شكيل كار نيز در بازار امروز موسيقي ايران كاري سخت دشوار است كه توسط مؤسسه آواي باربد صورت پذيرفت. ميزان امروزي بودن كار اين مؤسسه به حدي است كه تقريباً همزمان با توليد و پخش دو اثر، تبليغ آن در سايت هاي اينترنتي آمده است. دو نواري كه در مرحله اول روانه بازار شدند، اولي سه تار مهدي كماليان در ماهور،  اصفهان و افشاري است. دومي، «يادواره  مهدي كماليان» نام دارد و يك قطعه از آواز مهدي كماليان به همراه تار محمدرضا لطفي در سال ۱۳۵۲، يك قطعه سه تار مهدي كماليان در بيات زند است و دو قطعه ديگر، آواز رجبعلي اميري فلاح به همراه سه تار مهدي كماليان در بيات اصفهان به  تاريخ تيرماه ۱۳۵۳ و بعدي، آواز ابوعطاي استاد كماليان به همراه سه تار سعيد هرمزي كه در سال ۱۳۵۱ ضبط شده است.
اسباب خوشحالي است كه اين آثار ارزشمند تاريخ موسيقي ايران بعد از حدود ۳۰ سال به دست مخاطبان علاقه مند مي رسد.

زندگینامه بزرگان

شیخ الرئیس قاجار(حیرت)

ابوالحسن میرزا معروف به شیخ‏الرئیس و متخلص به حیرت پسر محمدتقى میرزا حسام‏السلطنه از ادبا و خطباى قاجار در سال 1264 ق در تبریز متولدشد. شیخ‏الرئیس در زمان ناصرالدین شاه چندى در خراسان متوطن بود ولى به واسطه اختلافاتى كه با آصف‏الدوله شیرازى والى خراسان پیدا كرد رهسپار بلاد عثمانى گشت. در ربیع‏الاول 1304 ق. به فرمان ناصرالدین شاه به ایران بازگشت. پس از استقرار مشروطیت و مرگ مظفرالدین شاه با آنكه وى از تبار قاجار بود در منابر و مساجد علناً از شاه بدگویى مى‏كرد. بعد از انهدام مجلس و مشروطیت وى نیز از جمله كسانى بود كه دستگیر و در باغشاه محبوس گردید. بعد از فتح تهران به سمت نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب گردید.
مناصب: ریاست اصطبل سلطنتى (1339)؛ ریاست اداره كل شكاربانى و گاراژ سلطنتى (1344)؛ ریاست كل سازمان فنى و خدمات عمومى دربار (1347)؛ آجودان كشورى محمدرضا شاه (1353)؛ ریاست فدراسیون فوتبال؛ مدیركلى وزارت دربار؛ مدیرعامل انجمن سلطنتى اسب؛ سرپرستى امور انتظامى و اجرایى دربار؛ مسئول رادیو نجات ایران (قاهره) (بعد از انقلاب)؛ ریاست دفتر فرح پهلوى.
 سرانجام  در سال 1366 ق. در تهران درگذشت و در محوطه آرامگاه ناصرالدین شاه در شهر ری حرم عبدالعظیم حسنی مدفون گردید.
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

در برنامه گلهای رنگارنگ شماره 180ب و برنامه برگ سبزشماره 229 از اشعار این شاعر استفاده شده است.
گر یکی را ساغر می بدی 
هدایت نمی جستی از میبدی

ره عقل رفتیم نقلی نداشت 
خدا را!مجو جز ره بیخودی

زندگینامه بزرگان

زلالی خوانساری

 محمد حسن معروف به 
حکیم زلالی خوانساری از شاعران بنام اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری است که در سرودن انواع شعر بویژه، قصیده، غزل و مثنوی مهارت و چیرگی خاصی داشت، بیشترین شهرت او به واسطه مثنویهایی است که تذکره نویسان از آنها با عنوان «هفت گنج» یاد می کنند. منظومه ای دارد به نام هفت آشوب یا سبعه سیاره که شامل هفت مثنوی است و مشهور ترین آنها مثنوی محمود و ایاز است زلالی مثنوی محمود و ایاز را که در آن نکات معنوی و عرفانی در قالب عشقی شگفت انگیز بازگو شده است و آخرین منظومه اوست در سال 994 - 1024 هجری -به پایان رسانید ولی اجل به ترتیب و تدوین امان نداد و همان سال در گذشت.دلبستگی شاعر به وطنش – خوانسار - در اشعارش بوضوح پیداست، پیروی او از نظامی گنجوی و ملای روم در سرودن شعر و نظم مثنویها مسلم است حتی گاه مضمونها و مفهومهایی را از آنها گرفته است، زلالی ملک الشعرای دربار شاه عباس صفوی و از مریدان میر محمد باقر داماد بوده است. وی شاعری نوآور، خلاق و خوش قریحه است که در بیان اندیشه های خود، سبکی خاص دارد و در فرهنگ واژگانی او کلمات نادر و ترکیبات تازه و شگفت انگیز فراوان است. تصویرهای زیبا، تشبیه ها و مجازها در کلام او جایگاهی ویژه دارد و به سخنش زیبایی خاصی می بخشد. 

از جمله برنامه هایی در مجموعه گلها که از اشعار این شاعر توانا استفاده شده میتوان برنامه های گلهای رنگارنگ با شماره های 545-545ب-547 را نام برد.

منابع: فرهنگ فارسی معین – تذکره الشعرای خوانسار

گل نخیزد از چمن بی نظم بزم آرای من 
می نریزد در قدح تا نشکنی مینای من
بسکه با نقش معانی سر به بالین می نهم 
خاک یوسف خیز گشته بستر دیبای من
مطلع دیگر به بالای دلارام سخن
 در خم خونابه ی دل میزند کالای من
تنگدستی بین که در موج لآل بحر 
نظم سینه ی مور است آغوش دل دریای من
 

در وصف خوانسار از مجموعه محمود و ایاز:

مرا خاک وجود از غم گرفتند 
گلم جای دگر در نم گرفتند
از آن آب و گلم کز خوانسار است
 حنای دست و پای نو بهار است
ز زهد خشک زاهد شستشو کرد 
به جای باده خاکش در سبو کرد
بصحرایش که گل از عشق رسته 
پس هر سنگ مجنونی نشسته
شده دامان کوه از لاله انبوه
 گرفته خون دلها دامن کوه
بهار او چو آید بر سر کار 
کشد گلهای رنگین کلک خار
بهشت آنجا گدایی لعل پوش است 
ز آب شستشوی گل فروش است
ز عکس لاله و گل می کند
سر نگه از دیده چون خون کبوتر
تعالی الله ز تابستانش جاوید 
گلو سوزی ندارم جام خورشید
شعاع مهر بر اطراف پویان 
ملایم تر ز حسن خوب رویان
هوایش گر ز مهر از خاک ریزد
حرارت از جگر بر خاک ریزد
خزانش را که از سر بر شده 
جوش قیامت خواسته گویا شفق پوش
خزانش را ز بر گر جامه تنگ است
 لباس نور هفتاد و دو رنگ است
زمستانش چو عالمگیر گردد 
هوا در پای خود زنجیر گردد
فسردن بس که مینا ساز آب است
همیشه کاسه مردم حباب است

با سپاس از جناب بهرامی که زحمت این بخش با ایشان هست

زندگینامه بزرگان

غبار همدانی
حسین رضوی شاعر، متخلص به غبار فرزند حاج سید صادق امام جمعه‏ى همدان در سال 1265 یا 1270 ه. ق در همدان قدم به عرصه هستى نهاد. علوم ادبى و عربى را در زاگاهش فراگرفت و با استعداد سرشار و هوش و ذكاوت فوق‏العاده‏اى كه داشت در تحصیل دانش، پیشرفت چشمگیرى از خود نشان داد و در شمار استادن بنام شعر و ادب همدان قرار گرفت. غبار چندى در طریق عرفان قدم گذشت و به سیر و سلوك در این رهگذر عمر صرف كرد. اشعار او  نشان دهنده این است که غبار عارفی رنج کشیده و سوخته در عشق است ایت اله شیخ محمد جواد انصاری همدانی درباره وی گفته است جذبه عشق الهی به غبار رسید و او سوخت. «دیوان» شعر غبار با این كه بیش از هزار بیت نیست اما مكرر در همدان و اصفهان و تهران طبع و نشر گردیده است. وى در سال 1322 ه.ق در همدان درگذشت و پیكرش را به قم منتقل كرده در صحن حضرت معصومه (س) به خاك سپردند.

منابع: بزرگان و سخن‏سرایان همدان و دیگر منابع

ازجمله برنامه هایی در مجموعه گلها که از اشعار این عارف دلسوخته استفاده شده است میتوانبه عنوان نمونه برنامه های برگ سبز با شماره های 84و 85 و گلها ی تازه شماره 118 را  نام برد.


غزل  از عارف دلسوخته ای چون غبار که دلسوخته ای به نام استاد محمودی خوانساری  به زیبایی هر چه تمامتر انرا اجرا کرده است:


روزی که کلک تقدیر در پنجه ی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی
ما را خیال لعلت سرمایه ی بقا بود
روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
عشق از میان ذرات در جستجوی ما بود
ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم بجا بود
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلائی
ما خیل عشقبازان هجرانمان بلا بود
ساقی لباس زهدم صد ره به می فرو شست
تا پاک شد ز رنگی که الوده ی ریا بود
گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست
در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود
می خواستم که دل را از غم خلاص یابم
داغ جدائی آمد و این آخر ین دوا بود



گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم

هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم

رهروان کوی جانان را زرحمت بازگویید

ای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم

من به گندم خوردن از خلد برین بیرون نرفتم

دانه خال تو رخت افکند در این خاکدانم

بارش غم بام دل را زودتر ویران نمودی

گر نبودی چشم خون پالا به جای ناودانم

سخت در گرداب حیرت مانده ام شاید زرحمت

این خدایا ناخدا بندد به کشتی بادبانم

کاشکی پیراهن سالوس بیرون آرم از بر

تا همای عشق بنشیند مگر بر استخوانم

با سپاس فراوان از سرور بزرگوار جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان


احمد سهیلی خوانساری
 

احمد سهیلى خوانسارى، فرزند غلامرضا، در سال 1291 در تهران دیده به جهان گشود پس از پایان تحصیلات، بیشتر اوقات خود را صرف تحقیق و پژوهش در متون كهن ادب پارسى كرد. وى سال‏ها ریاست كتابخانه‏ى ملك را به عهده داشت.
وی علاوه بر تحقیقات ادبی غزل نیز مى‏سرود. ضمنا به تصحیح متون كهن فارسى و دیوان‏هاى شاعران ایران نیز مى‏پرداخت.
از جمله آثارى كه به قلم وى تنظیم شده یا به همت وی تصحیح شده است مى‏توان به عنوان‏هاى زیر اشاره نمود: دیوان خواجوى كرمانى، دیوان بابا فغانى شیرازى، دیوان حكیم صفاى اصفهانى، شاهنامه‏ى نادرى، خسرونامه‏ى عطار، دیوان جلوه، ذیل عالم آراى عباسى، شاهنامه‏ى نادرى محمدعلى فردوسى ثانى، محمود و ایاز (1332)، كمال هنر (احوال و آثار محمد غفارى- كمال‏الملك)، حصار ناى (شرح احوال مسعود سعد سلمان) و اثار و تالیفاتی دیگر .
«دیوان» اشعار وى بیش از شش هزار بیت است.این ادیب و شاعر و محقق گرامی در 8 مرداد سال 1373 دیده از جهان فرو بست از جمله برنامه هایی که از اشعار این شاعر استفاده گردیده است میتوان برنامه های یک شاخه گل شماره 70 و 98 را ذکر نمود

.منبع:تذكره‏ى شعراى خوانسار
گنجینه ی فاخر گلها

سنگدلا چرا دگر جور و جفا نمی کنی 

جور و جفا بکن اگر مهر و وفا نمی کنی 
هر چه غم و بلا رسد از تو به جان ما رسد 
دور ز جان خستگان رنج و بلا نمی کنی 
ایکه ترش نشسته ای تیغ چرا نمی کشی 
زخم چرا نمی زنی قهر چرا نمی کنی 
زخم دگر بنه به دل مرهم اگر نمی نهی
 درد دگر بده اگر خسته دوا نمی کنی 
عهد هرآنچه می کنی وعده به هرکه می دهی
 عهد ز یاد می بری وعده وفا نمی کنی 
در ره دوست شسته ای دست اگر ز جان 
دلا جان به لب رسیده را از چه فدا نمی کنی 
ای بت سرو قامتم منتظر قیامتم خیز
 چرا نشسته ای فتنه به پا نمی کنی 
تیر غمم زدی به جان تا که به خون نشانیم 
هر چه کنی بکن بتا زانکه خطا نمی کنی 
کیست 
سهیلی ای صنم خسته دلی ز درد و غم 
کام دل شکسته ام از چه روا نمی کنی

با سپاس از تلاش دوست بزرگوار جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان

مستوره کردستانی

ماه شرف خانم (مستوره اردلان)، شاعر و مورخ سنندجی در سال 1219 هجری قمری در سنندج
 دیده به جهان گشود. مستوره اردلان بانویی بوده دارای علو نظر و مناعت طبع که با جمعی از
 شعرای زمان خود مانند یغمای جندقی از شعرای پارسی گو و ملا خضر نالی شاعر کرد ارتباط
 شعری داشته است. مستوره علاوه بر دیوان اشعار، تاریخی در باره کردستان به نام تاریخ اردلان
 به زبان فارسی نوشته که اولین کتاب تاریخ نوشته شده به دست یک زن است. اوگیناواسیل آوا
 شرق شناس روسی میگوید: " در میان اقوام خاورمیانه و خاور نزدیک، زن دیگری همچون مستوره که هم
 شاعری توانا و هم تاریخ نگاری برجسته باشد، ظهور نکرده است. از دیگر آثار این زن فرهیخته کرد می
 توان به کتاب (مجمع الادبا) نیز اشاره کرد. سرانجام در سال 1264 ه. ق در سن 45 سالگی بر
 اثر یک بیماری شدید در شهر سلیمانیه عراق چشم از جهان فرو بست.

در چند برنامه از برنامه ی وزین گلها  به این بانوی فرهیخته
 پرداخته شده که از ان جمله میتوان به برنامه های یک
 شاخه گل با شماره های 107-108-112 اشاره نمود


گزیده ای ازیکی از سروده های این بانوی فرهیخته

من آن زنم که به ملک عفاف صدر گزينم زخيل پردگيان نيست در زمانه قرينم

به زير مقنعه ما را سري است لايق افسر ولي چه سود که دوران نموده خوار چنينم

مرا ز ملک سليمان بسي است ننگ هميدون که هست کشور عفت همه به زير نگينم

رفتيم و پس از خود رقم خير نهشتيم با آب گنه توشه عقبي بسرشتيم

امروز بدين عالم خاکي به چه نازيم فرداست که بيني همه خاک و همه خشتيم

بس کار مناهي که در اين مرحله کرديم بس خار معاصي که در اين مزرعه کشتيم

از مسجد و محراب به دوريم و تو گويي ماننده پيران کليسا و کنشتيم

در حشر ز نيک و بد ما دوست چه پرسد نيکيم از اوييم و از اوييم چو زشتيم

المنة لله که مستوره من و دل جز يار بساط از همه ديّار نوشتيم

با سپاس از سرور بزرگوار جناب بهرامی

زندگینامه بزرگان

 
رامبد صدیف


صدیف رامبد که با نام رامبد صدیف هم شهرت یافته است خواننده و ردیف
 دان است که در سال 1314 در اردبیل دیده به جهان گشود. از نه سالگی
 به دلیل علاقه مندی و استعداد خدادادی به سراغ خواندن رفت و اواز ها و
 تعزیه خوانی را نزد یکی از دوستان پدرش اموخت سپس در سن 
12 سالگی با معرفی استاد حسین یاحقی به محضر سلیمان خان امیر
 قاسمی راه یافت و نزدیک به 15 سال از این شیوه اوازی منحصر به فرد
 ظرایف اوازی و شیوه های درست اوازخوانی را فرا گرفت.

 صدیف برای تکمیل سایر شیوه های اوازی با معرفی ابراهیم خان بوذری
 از شاگردان نامدار استاد اقبال اذر به محضر استاد اقبال اذر راه یافت و در
 کنار ان با معرفی استاد محمود کریمی نزد عبداله خان قوامی و ردیف
 اوازی را هم نزد او فرا گرفت.

صدیف خواننده ای کم کار است و تقریبا تا سال 1368 هیچ اجرایی از او
 شنیده نشده است اگر چه برخی اجراهای خصوصی از او با هنرمندانی
 چون استاد جلیل شهناز و پرویز یاحقی وجود دارد که شاید جز اقای
 صدیف کمتر کسی نشانی از انها دارد.

سال 1368 صدیف به همراه مجید کیانی نخستین کنسرت رسمی خود را
 در تالار وحدت به صحنه برد .اجرایی با عنوان ترجیع بند که مرکب خوانی
 در دستگاه چهار گاه بوده است. اهل موسیقی و کارشناسان اواز این اجرا
 را از جمله شاخص ترین اجرا های دستگاه چهار گاه در تاریخ موسیقی
 ایرانی به حساب اورده اند که چه از منظر بار تکنیکی و نیز محتوایی که
 خواننده ارائه نموده استاوازی منحصر به فرد به حساب می اید. 

پس از ان صدیف به برگزاری کنسرت هایی در داخل و خارج از ایران
 پرداخت که از ان جمله میتوان به کنسرت او با داریوش طلایی در اواز
 اصفهان در تالار وحدت و کنسرت مرصع خوانی در فرهنگسرای نیاوران در
 سال 82 اشاره نمود.

گوشه ای از صحبت های رامبد با روزنامه همشهری:

ابتدا درباره دلایل سكوت و پرهیز از اجرا باید بگویم كه این سكوت
 رویكردی دوگانه داشت، از منظر درونی این سكوت امكان نقد و بررسی
 خواسته ها و هدفم از هنر آواز را فراهم آورد تا بدانجا كه در مقاطعی از
 سه دهه گذشته كه دریافتم اصوات بی دلیل ترین جاری شدگان
 در فضا هستند! ترجیح دادم به احترام صوت و موسیقی سكوت
 اختیار كنم.

 گفت وگوهاست در این راه كه جان بگدازد

هر كسی عربده ای اینكه مبین آنكه مپرس

از منظر بیرونی نیز چندین امر سبب گردید تا هنر آوازم چنانكه شایسته
 بود در سطحی گسترده شناخته نشود، اما در اینجا نیز ترجیح دادم تا به
 لطف و عنایت فرهنگ مردان سرزمینم بسنده كنم زیرا به تجربه دریافته ام
 كه لطف اغیار گاه هست و گاه نیست. اما در مورد انگیزه های اجرای این
 كنسرت نیز باید بگویم از یك سو اصرار دوستان و جوانان مشتاق
 موسیقی ایرانی كه سال گذشته نیز در مراسم بداهه نوازی جوان
 برایشان قطعاتی را به صورت بداهه اجرا كردم و از سوی دیگر ادای دین

 نسبت به استادانم و پیشكسوتان این هنر كه زندگی ساده و با صفای هر
 یك از آنان تجلی دنیایی از معنا و موسیقی بود، سبب گردید تا به اجرای
 این كنسرت بپردازم.

منبع روزنامه همشهری

با سپاس فراوان از جناب بهرامی بزرگوار از گزینش 

یادی از بزرگان موسیقی ایران

به یاد نورالدین رضوی سروستانی هنرمند وارسته وبا اخلاقی که همواره مظلوم زیست وغریبانه پرکشید.

روحش شاد وروانش همواره گرامی باد


زندگینامه: سید نورالدین رضوی سروستانی (1314-1379)

زندگینامه: سید نورالدین رضوی سروستانی (1314-1379)
موسیقی > چهره‌ها  - همشهری‌آنلاین:
سید نورالدین رضوی سروستانی خواننده آواز و ردیف‌دان،21 فروردین 1314 در سروستان شیراز به دنیا آمد.

 رضوی سروستانی از سن ۲۰ سالگی یادگیری موسیقی را در شیراز نزد استاد مشیر معظم افشار آغاز کرد. صدای او برای نخستین بار در سال ۱۳۳۷ از رادیو شیراز پخش شد.

رضوی سروستانی در سال ۱۳۳۶ برای تکمیل آموخته‌های خود به تهران رفت و از محضر استادان بزرگی چون مرتضی محجوبی، احمد عبادی، رضا فروتن، سلیمان امیرقاسمی، علی اکبر شهنازی، اصغر بهاری و نورعلی خان برومند بهره‎های فراوان برد. برابر گفته‌های برخی از اهالی موسیقی او به همراه اکبر گلپایگانی بیش از همه از محضر نورعلی‌خان برومند بهره بردند که برخی از درس‌های مرحوم برومند با آقای سروستانی هم ‌اکنون انتشار عمومی پیدا کرده است.

 رضوی سروستانی برای گسترش و شناساندن موسیقی اصیل ایرانی و شیوه صحیح آواز از سال ۱۳۵۲ با همکاری گروه‌های موسیقی شیدا، سماعی، درویش، مولوی، کنسرت‌هایی را با بزرگانی چون استاد فرامرز پایور ، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان برگزار کرد. برخی از تصنیف‌های قدیمی موسیقی ایرانی، از جمله تصانیف عارف و شیدا و صدای رضوی سروستانی با اجرای گروه پایور  و گروهی به سرپرستی رضا شفیعیان از جمله شناخته‌شده‌ترین کارهای او به شمار می‌روند که از جمله آنها تصنیف «بیا تازه نگار من» و سلسله موی دوست هست.

 در آبان ماه ۱۳۵۵ دکترای افتخاری موسیقی توسط پادشاه بلژیک به ایشان اعطا شد.

 پس از انقلاب او همکاری با گروه موسیقی به سرپرستی و آهنگسازی محمدجلیل عندلیبی را آغاز کرد که حاصل آن کنسرت بنمای رخ بود،این کنسرت بعدها با صدای شهرام ناظری در آلبومی با همین نام انتشار عمومی پیدا کرد.

 از جمله تصنیف‌های معروفی که او در دستگاه سه‌گاه خواند، تصنیف معروف "در به سماع آمده است" ساخته مهدی آذر سینا با شعری از حسین منزوی که شهرت خوبی برایش به ارمغان آورد.

رضوی سروستانی نزدیک به سال‌های ابتدای انقلاب، تا پایان دهه شصت را در شیراز به تربیت شاگرد سرگرم بود، بعد از آن به تهران آمد و ضمن تدریس آواز به شاگردانش ، در برخی از مجامع هنری از جمله مرکز موسیقی ورازت ارشاد به عنوان مشاور و کارشناس امور آو.از و داور چند جشنواره به خدمت هنری پرداخت.

 سال هفتاد و هشت و همزمان با شکل گیری خانه موسیقی رضوی نیز به عنوان عضو هیئت موسس و عضو هیئت مدیره دوره اول از سوی اهالی موسیقی انتخاب شد.

 او در مدت بیش از چهل سال عمر هنری خود علاوه بر تربیت شاگردان‎ زیاد، دهها تصنیف از خود به جای گذاشت. از آثار منتشر شده ایشان می‌توان به «رنگ فرح» (موسسه ماهور) و «سروستان» (انتشارات سروش) و نوای غربت به آهنگسازی ملیحه سعیدی، اشاره کرد. رضوی علاوه بر تدریس آواز در منزل خود در برخی از مکان‌های فرهنگی از جمله فرهنگسرای سرو هم به تدریس ردیف آوازی پرداخت.

 صدیق تعریف و علیرضا قربانی، حسین علیشاپور و پوریا اخواص از جمله شناخته شده‌ترین شاگردان او به شمار می‌روند،اگر چه برخی از اهالی موسیقی از جمله سید ابوالحسن مختاباد هم برای دوره‌ای کوتاه نزد او آموزش آواز دیدند و محضر او را درک کردند.

 علیرضا وکیلی منش، مهدی کلاهدوز، علی‌ مرادی هم از جمله کسانی‌اند که نزد رضوی سروستانی آموزش آواز دیدند.

رضوی سروستانی 8 اردیبهشت 1379 درگذشت.در بزرگداشت او مراسمی در تالار وحدت برگزار شد که  محمد رضا شجریان  که همراه با او از محضر نورعلی خان برومند درس می‌گرفت،  درباره اش سخن گفت و برایش آواز خواند.

 ده سال بعد از درگذشت او ردیف آوازی به روایت او و تار داریوش طلایی از سوی موسسه فرهنگی‌و هنری مشکات در 13 سی‌دی به بازار موسیقی عرضه شد.



اوحدی مراغه ای

اوحدی مراغه ای
 با سپاس فراوان از جناب بهرامی بزرگوار

رکن‌الدین اوحدی مراغه ای در دوم فروردین ماه 654 - 15 رمضان 673 - ولادت یافت به احتمال زیاد به خاطر ارادت و احترامی که برای اوحدی کرمانی ، صوفی مشهور قائل بود ، تخلص خود را از صافی به اوحدی تغییر داد
تحصیل و سیر و سلوک در وادی عرفان را از دوره اقامتش در مراغه آغاز کرد و در طی سفرهایی که داشت با بزرگان و عارفان مختلف آشنا شد و از محضر هر یک توشعه ای برداشت ، مدتی نیز در اصفهان اقامت کرد . وقتی دوباره به آذربایجان بازگشت سرودن اشعار را اغاز کرد و به تعلیم و ارشاد مشغول شد . به قول ریپکا ، اوحدی آموزش های صوفیانه را به گونه ای هنرمندانه بیان کرده است . اوحدی نیمه دوم اسفند ماه 716 - نیمه شعبان 738 هجری - در مراغه دیده از جهان فرو بست .از اشعار این شاعر بزرگ در چندین برنامه از برنامه های فاخر گلها استفاده شده است که به عنوان مثال میتوان برنامه های گلهای رنگارنگ شماره 200-206-210-216را ذکر کرد.
اثار این شاعر بزرگ عبارت است از:
1-ده نامه یا منطق العشاق
2-دیوان قصاید و رباعیات و غزلیات
3-مثنوی جام جم
آرامگاه
رکن الدین ابولحسن مراغی مشهور به اوحدی مراغه‌ای عارف و شاعر پارسی‌گوی نامدار صاحب مثنوی معروف جام جم است که آرامگاهش در میان باغ سرسبزی واقع شده‌است. سنگ قبر اوحدی از سنگ کبود درست شده‌است. بر دیوار شمالی و جنوبی آن نام اوحدی و تاریخ فوت حک شده‌است. در سال ۱۳۵۲ از سوی انجمن آثار ملی ایران بنای جدیدی بر روی قبر مذبور احداث شده و سنگ مقبره قبلی را به موزه آرامگاه انتقال دادند.
موزهٔ اوحدی
در کنار مقبره اوحدی، موزه اوحدی واقع گردیده‌است. این موزه به علت اینکه شهر مراغه در دوره ایلخانیان مغول مقر حکومتی و پایتخت آنان بوده‌است، عنوان موزه تخصصی ایلخانی را به خود اختصاص داده‌است. اشیاء موجود در این موزه شامل ظروف سفالی، سکه، کتابت، ظروف مفروغی، شیشه که کتیبه‌های باقی مانده از رصد خانه و سنگ قبور مربوط به دوران اسلامی است.
پایداری به عدل و داد بود ظلم و شاهی، چراغ و باد بود
خاك از ایشان چگونه مشك شو گر به دریا روند خشك شـود
خواب را گفته‌ای برادر مرگ چو بخسبی همی زنی درِ مرگ
دزد را شحنه راه و رخت نمود کشتن دزد بی‌گناه چه سود؟
دزد با شحنه چون شریک بود کوچه‌ها را عسس چریک بود
نفس خود را بكش نبرد اين است منتهای كمال مرد این است

دنیای خراسانی

دنیای خراسانی متخلص به دنیا که کمتر یادی از این شاعره توانا شده ومیشود

در برنامه یک شاخه گل شماره 154یادی از این شاعره توانا شده وکلام اواز برنامه شماره 278 در متن برنامه شاخه گل بالا استفاده شده است

روحش شاد وروانش گرامی باد


دنیای خراسانی، طاهره

( ملیت: ایرانی  قرن:14)

(1388 -1324 ق)، شاعر، متخلص به دنیا. در شهر مشهد به دنیا آمد و در همان شهر به فراگرفتن دانش پرداخت. در تاریخ و ادبیات فارسى و تازى كار كرد و بیشتر روزگار خود را به بررسى نوشته‏ى بزرگان گذراند. وى در آغاز جوانى ازدواج كرد. دو هزار بیت شعر سروده ولى «دیوان» وى به چاپ نرسیده است. در شعر از شیوه‏ى عراقى پیروى مى‏كرد. شعرهایش بیشتر در قالب قصیده، چامه‏سرایى و مثنوى بوده است.
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

نظیری نیشابوری

با سپاس از دوست بزرگوار جناب بهرامی
نظیری نیشابوری
 
محمد حسین
 از اعیان زادگان نیشابور بود که به تجارت زندگی میکرد . وی از ابتدای جوانی به سرودن شعر آغاز کرد و در اندک زمانی اوازه سخنش در خراسان و سایر شهرهای ایران پیچید و در زمره شاعران بنام قرار گرفت
او پس از گذرانیدن دوران جوانی در نیشابور عازم کاشان و اذربایجان شد وسپس راه هندوستان در پیش گرفت ودر دستگاه عبدالرحیم خان خانان و دربار جلال الدین اکبر شاه و پسرش جهانگیر شاه عزت و احترامی تمام دید
نظیری با وجود عرفی و شکیبی و فیضی و شاعران قوی دست دیگر که در دربار هند بود همواره احترام خود را محفوظ داشت و بیش از دیگران از عنایات ملوکانه برخوردار بود
نظیری در انواع شعر طبع آزمائی کرده ولی هنر خاص وی در سرودن غزل بوده و در غزلسرائی بیشتر به غزلیات خواجه حافظ توجه داشته است . اشعارش به سبک هندی سروده شده است و اغلب ابیاتش دارای مضامین نو معانی بدیع است
دیوان نظیری مشتمل بر غزلیات ، قصاید و ترکیب بند و رباعی است
نظیری در سال 991 - 1021 هجری- در احمد آباد گجرات هند چشم از جهان فرو بست و در مسجدی که در نزدیکی منزل خود ساخته بود به خاک سپرده شد. بسیاری از ابیات نازک و عاطفه ریز نظیری زمزمه ی زبان هاست بی آنکه نام نظیری به یاد مانده باشد:
درس ادیب اگر بُوَد زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
 
به موئی بسته صبرم نغمه تار است پنداری 
دلم از هیچ می رنجد دل یار است پنداری
به تحریک نسیمی خاطرم آشفته میگردد 
به خود رائی سر زلفین دلدار است پنداری
نه پندم میدهد سودی نه کارم راست بهبودی 
دلی دارم که هر امسال او پار است پنداری
ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید 
کلید روزیم در دست خمار است پنداری
چنانم بر سرزلف صنم سر رشته محکم شد 
که رگ های تنم پیوند زنار است پنداری
به نوعی طعن مردم را هدف گشتم 
که دانم ز سنگ کودکان دامان کهسار است پنداری

امیری فیروز کوهی

با سپاس فراوان از دوست بزرگوار جناب بهرامی عزیز



امیری فیروز کوهی
سید کریم امیری فیروزکوهی متخلص به"امیر"شاعروادیب معاصر در سال ۱۲۸۸ه.ش در روستای"فرخ آباد"فیروزکوه به دنیا آمد.در سن ۷سالگی پدرش را از دست داد و  به همراه خانواده به تهران رفت و منطق،ادب،فلسفه،شعر،موسیقی و...را آموخت. تحصیلات متوسطه را در"کالج آمریکایی"گذراند و در خارج از مدرسه به تعلیم"ادبیات عربی"همت گماشت.
در اشعار استاد امیری به وضوح می توان گلایه از روزگار ،غم،درد و پیری را مشاهده نمود که البته اشعار او بیشتر در دوران پیری سروده شده اند اما اشعار دوران جوانی او نیز سرشار از غم و اندوه است.
استاد امیری فیروزکوهی در انجمن های ادبی ایران شناخته شده بود و با بسیاری از شاعران مراوده داشت،مخصوصآ پس از مرگ" رهی معیری"،استاد امیری ترکیب بند طولانی ای را در سوگ "رهی معیری" سرود که سرشار از احساس و زیبایی است که به حق می توان آن را از زیباترین ترکیب بند ها به حساب آورد.
استاد امیری فیروزکوهی از پیروان سرسخت سبک و مکتب صائب بود به طوری که بر دیوان صائب مقدمه ای بسیار طولانی نوشت و از به کار بردن صفت" هندی"برای این سبک پرهیز می نمود و سبک صائب را سبک"اصفهانی"می نامید.
استاد امیری فیروزکوهی سرانجام در سال ۱۳۶۳ه.ش در تهران درگذشت.
 متاسفانه استاد امیری فیروزکوهی از جمله شاعرانی هستند که در دوره ی کنونی به اشعار زیبای ایشان  چندان توجه نمی شود و تا حدودی در بین مردم گمنام باقی مانده است.
روحش شاد
ایام جوانی
زندگی با یاد ایام جوانی می کنم                                     با خیال زندگانی،زندگانی می کنم
گرچه از روز ازل با مرگ پیمان بسته ام                       باز هم از سست عهدی سخت جانی می کنم
پیش از این از ذوق هستی بود برجا ماندنم                     وین زمان از بیم مردن زندگانی می کنم
بر لب من خنده از عهد جوانی مانده است                     من به یاد شادمانی،شادمانی می کنم
نفس من در ناتوانی هم خطاست                                گر توانم،کارها با ناتوانی می کنم
من که هرگز ناگهان،آهنگ رفتارم نبود                      از جهان آهنگ رفتن ناگهانی می کنم
خنده ی مهری ندیدم از کسی بر روی خویش               من که با نامهربان هم مهربانی می کنم
دل ز غم چون اختران آسمان لرزد مرا                     هر زمان یاد از قضای آسمانی می کنم
بهر مشتی استخوان کآخر سزاوار سگی است          روز و شب چون سگ به زحمت پاسبانی می کنم
سیر هر برگ از کتاب سرنوشت خویش را               در تماشاگه اوراق خزانی می کنم
گر چه رنج عمر و عیش این جهانم می کشد             آرزوی عمر و عیش آن جهانی می کنم
روز پیری هم گناهی دیگر از یاد گناه                     در نهانگاه خیال خود،نهانی می کنم
آرزوها تا به عمر جاودان پاینده اند                        گر کنم کاری،به عمر جاودانی می کنم
من که بودم از سبکروحی عنان دار نسیم             این زمان بر خاطر خود هم گرانی می کنم
                                زندگی با محنت  بی عشقی و پیری"امیر"
                               من به حکم عادت از عهد جوانی می کنم