
تاجم نمي فرستي، تيغم به سرمزن
مرهم نمي گذاري، زخم دگر مزن
مرهم نمي نهي به جراحت نمک مپاش
نوشم نمي دهي به دلم نيشتر مزن
بر فرق اوفتاده، به نخوت لگدمکوب
سنگ ستم به طاير بي بال و پر مزن
بر نامه اميد فقيران قلم مکش
بر ريشه حيات ضعيفان تبر مزن
گيرم تو خود ز مردم صاحب نظرنيي
از طعنه تبر بر دل صاحب نظر مزن
تا غنچه لب گشود سر خود به باد داد
اي آفتاب! دم به نسيم سحر مزن
چون کوه پا به جاي نگه دار خويش را
چون باد هرزه گرد به هر بام و در مزن
خواهي که اين دو روزه سفر بي خطر بود
با رهزنان قدم به ره پر خطر مزن
اينجا نواي بلبل و بانگ زغن يکي است
اي عندليب ! نغمه از اين بيشتر مزن
تا بگذري به خير از اين رهگذر «سنا»
با رهروان کوي، دم از خير و شر مزن