برگ سبز برنامه شماره 233اواز: عبدالوهاب شهیدی
با همکاری هنرمندان: علی اصغر بهاری/ جلیل شنهاز/امیر ناصر افتتاح
شوشتری منصوری
اشعار متن برنامه: هلالی جغتایی/خواجو کرمانی/ سعدی
غزل اواز: شیخ اجل سعدی
دکلمه روشنک:
اخر از غیب دری بر رخ ما بگشاید
دگران گر نگشایند خدا بگشاید
بر دل از هیچ طرف باد نشاطی نوزید
یارب این غنچه پزمرده کجا بگشاید
دکلمه روشنک:
نگشاید دل ما تا نگشایی خم زلف
زلف خود را بگشا تا دل ما بگشاید
می کشم اه که بگشا رخ گلگون اما
این گلی نیست که از باد صبا بگشاید
دکلمه روشنک:
ای لبت باده فروش ودل من باده پرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه ومست
هرکه چون ماه نو انگشت نما شد در شهر
همچو ابروی تو در باده پرستان پیوست
دکلمه روشنک:
تو مپندار که از خود خبرم هست که نیست
یا دلم بسته ی زلف سهیست نیست که هست
انچنان در دل تنگم زده ای خیمه ی انس
که کسی را نبود جز تو در وجای نشست
دکلمه روشنک:
همه را کار شراب است مرا کار خراب
همه را باده به دست است ومرا باد بدست
شیوه ی چشم تو تا باده فروشی باشد
نتوان گفت به خواجو که مشو باده پرست
غزل اواز:
ان را که غمی چون غم مانیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب می گذراند
وقت است اگر از پای درایم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستم دیده زمن پرس
کاحوال دل سوختگان سوخته داند
ما بی تو به دل بر نزدیم اب صبوری
در اتش سوزنده صبوری که تواند؟
ترسم ترسم که نمانم من از این درد ودریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
زنهار که چون می گذری بر سر مجروح
وز وی خبری نیست که چون می گذراند
بخت این نکند با من سر گشته که یک روز
همخانه ی من باشی وهمسایه نداند
در حسرت انم که سرو مال را به یکبار
در دامنش افشانم ودامن نفشاند
سعدی تو در این بند بمیری ونداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند
خورده ام از بس که برسر سنگ هر بیگانه ای
همچو اتش در میان سنگ دارم خانه ای
با ادب بنشین به می خوردن در این گلشن که هست
هر نسیمی روح روح مستی هر گلی پیمانه ای
انچه پیش از این در اختیار صاحبدلان بوده است نقصی در اعلام وشناسه ابتدای برنامه بوده است که این نقص در این فایل رفع گردیده است