برگ سبز
اواز: محمودی خوانساری
همنوازان: علی تجویدی/رضا ورزنده
اهنگ در : سگاه
کلام:/صفی علیشاه/زهره/عماد خراسانی
کلام اواز: عماد خراسانی
چیست این اتش جانسوز که در جان مست
چیست این درد جگرسوز که درمان منست
اواز: محمودی خوانساری
همنوازان: علی تجویدی/رضا ورزنده
اهنگ در : سگاه
کلام:/صفی علیشاه/زهره/عماد خراسانی
کلام اواز: عماد خراسانی
چیست این اتش جانسوز که در جان مست
چیست این درد جگرسوز که درمان منست
اواز: محمود محمودی خوانساری
کلام اواز: خواجوی کرمانی
همنوازان: حسن کسایی/رضا ورزنده/امیر ناصر افتتاح
اهنگ در : بیات زند
اشعار متن برنامه: عطار/ همای شیرازی/جامی/خواجوی کرمانی/عراقی
گوینده: روشنک
همچو شمعم به شبستان حرم یاد کنید
یا که مرغم به گلستان ارم یاد کنید
روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری انست که ما را شب غم یاد کنید
اواز:سید جواد ذبیحی
کلام اواز: مولانا
همنوازان:/حسن کسایی/رضا ورزنده
اهنگ در: سگاه
اشعار متن برنامه از: عطار /عراقی/بسطامی/غمام همدانی/حافظ/عراقی
گوینده : روشنک
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم از عربده نگریزم
اواز: وزیری
همنوازان: احمد عبادی/حبیب الله بدیعی/حسن کسایی
کلام اواز: مولانا
اشعارمتن برنامه:/عطار/حافظ/سنایی/مولانا/شیخ بهایی/عراقی
گوینده: روشنک
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان وخوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون نجست اسرار من
جهانگیرملک/اهنگ در بیات ترک/اشعار متن از ولی شیرازی/جمال الدین امیر بیک/بیانی/مومن کرمانی/غزل اواز از سایه/گوینده اذرپزوهش/زمان برنامه 25دقیقه6ثانیه/اعلام برنامه در ابتدا وانتهای برنامه دارد.
بارگذاری شده در سایت مدیا فایر
با ذکر این نکته که برنامه ای که قبلا در دسترس بوده است حدود 19 دقیقه بوده است واین برنامه حدود 25 دقیقه می باشد وفایل قبلی در انتها برنامه فاقد اعلام بوده که این فایل در انتهای برنامه نیز دارای اعلام می باشد.
غم را زمن ومرا گریز از غم نیست
یاران قدیم را گریز از هم نیست
غم خوی به من کرده ومن خوی به غم
همچون من وغم دویار در عالم نیست
اگر گویم نهال قامتت دلجوست می رنجی
اگر گویم ترا بالای چشم ابروست می رنجی
شکایت چون کنم از جور چشم فتنه بار تو
که گر گویم سر زلف تو عنبر بوست می رنجی
یارب که مرا صحبت جان بی تو مباد
وز هستی من نام ونشان بی تو مباد
انجام زمانه یک زمان بی تو مباد
کوتاه کنم سخن جهان بی تو مباد
انچنان گشتم ضعیف از محنت هجران که نیست
دیگر از درد جدایی طاقت افغان مرا
من بدین سان بی سر وسامان نبودم پیش از این
در سر کار تو شد اخر سر وسامان مرا
تا کی جفا برم ز تو ای بی وفا برو
بگذاشتن به مدعیان مدعا برو
انها که در قفای تو گفتیم گفته ایم
تا وا نکرده ایم لب از پیش ما برو
دشمن نکرد انچه تو کردی به دوستی
بیگانه ام دگر برو ای اشنا برو
امید صلح نیست دگر نیست نیست نیست
منشین برو برو برو ای بیوفا برو
غیر از سفر علاج نداری لجاج چند
مردی ز رشک غیر ظهوری بیا برو
از من رمقی به سعی ساقی ماندست
وز صحبت خلق بی وفاقی ماندست
از باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی ماندست
ترسم که اشک بر غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عا لم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
اری شود لیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان وداد خواه
کز دست غم خلاص من انجا مگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگوی
لیکن چنان مگو که صبا خبر شود
ای دل صبور باش مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد واین شب سحر شود
حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست تست
دم در کش ارنه باد صبا خبر شود
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
قامت افروخته میرفت به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او زما فارغ ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر خودرایی ما
نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم
تا کجا صرف شود مایه ی عقبایی ما
حالیا مست وخرابیم ز کیفیت عشق
پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما
چرا به دفتر عشق ای خدای لوح وقلم
به غیر حیرت وحسرت نمی زنی رقمی
به امیدی که گشاید زوصال تو دری
در دل بر همه بستیم خدا می داند
دیده پرخون ودل اتشکده وجان برکف
روز شب جز تو نجستیم خدا می داند
ما عاشقیم وخوشتر از این کار کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار
جز ماهتاب وباده واغوش یار نیست
فصل بهار فصل جنون است این سه ماه
هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست
زهی عشق وزهی عشق که ما راست خدایا خدایا
چه نغزست وچه خوبست وچه زیباست خدایا خدایا خدایا
ناله ی زار است کارم تا نفس باشد مرا
ناله هم فریاد وهم فریاد رس باشد مرا
خوش حالتی است با دل شیدا گریستن
در گوشه ای نشستن وتنها گریستن
روزی اخر رخت از پرده عیان خواهم کرد
خلق را در تو به حیرت نگران خواهم کرد
خاک پایت که بود غالیه طره او
سرمه دیده صاحب نظران خواهم کرد
دست در سلسله خم به خمت خواهم زد
هر چه خواهد دل دیوانه چنان خواهم کرد
سر گیسوی تو در دست صبا خواهم داد
در دیوار جهان مشک فشان خواهم کرد
هر چه گویند مگو برتر ازان خواهم گفت
هر چه گویند مکن بدتر ازان خواهم کرد
کی رفته ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون امدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده ایینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در ایینه چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم ودیر بگذری
تا قبله گاه مومن ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب زرویت بر افکنم
خورشید کعبه ماه کلیسا کنم تو را
مستانه کاش در حرم ودیر بگذری
تا قبله گاه مومن ترسا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
گر عاشقی در عشق او دیوانه شو دیوانه شو
ور هوش داری زودتر مستانه شو مستانه شو
مستی چشم یار بین مستی گزین مستی گزین
زنجیر زلف او نگر دیوانه شو دیوانه شو
گر عاشقی رو غم مخور در اتش عشقش گذر
پس پیش شمع روی او پروانه شو پروانه شو
از خود پرستی در گذر با بیخودی پیوند کن
در قعر بهر بیخودی دردانه شو دردانه شو
خواهی گردی چو جلال از اشنایان درش
یکبارگی از خویشتن بیگانه شو بیگانه شو
((به یاد دوست که عزیزترین ومهربانترین هست))
امد نفس صبح وسلامت نرسانید
بوی تو نیاورد وپیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبح دم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر سپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد امد وبگسست هوا را زه ره ابر
بوی زره ی غالیه قامت نرسانید
بر باد سپردم دل وجان تا به تو ارد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
عمری است که چون خاک جگر تشته ی عشقم
وایام به من جرعه ی جامت نرسانید
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خاقانی ازین طالع خود کام چه جویی
کو چاشنی کام به قامت نرسانید
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
برگ سبز برنامه شماره 51 /با همکاری هنرمندان /سید جواد ذبیحی/مهدی خالدی /حسین تهرانی /فرهنگ شریف /غزل اواز از میرزا حبیب خراسانی /اهنگ در شور /گوینده روشنک /زمان برنامه 27 دقیقه13 ثانیه /اعلام برنامه دارد
با ذکر این نکته که در اعلام برنامه نام چهار شاعر /اوحدی مراغه ای /ابوسعید ابوالخیر/عراقی وعطار نام برده میشود که فقط از اشعار اوحدی مراغه ای در متن برنامه استفاده شده است وغزل اواز از سعدی می باشد که نامی از ایشان در اعلام برنامه برده نمی شود
این برنامه توسط دوست وسرور بزرگوار جناب خرم ابادی در اختیار تارنما گذاشته شده است
با سپاس از محبت بیدریغ ایشان
فایل این برنامه در انتها دارای قطعی بود که توسط دوست بزرگوار جناب خرم ابادی زاد باز گردانی گردیده واین فایل در ابتدا وانتها دارای اعلام برنامه می باشد
این برنامه توسط دوست بزرگوار جناب خرم ابادی زاد در اختیار دوستان قرار گرفته است
این برنامه توسط دوست بزرگوار جناب اقای خرم ابادی زاد در اختیار دوستان قرار گرفته است
با اعلام برنامه در ابتدا وانتهای فایل