رهرو عشق تو باید که هراسان نرود

نرود تابه سر این راه به پایان نرود

بی تو برمن ستمی می رود از چشم پر اب

که به گم کرده ره اندر شب باران نرود

با تو گر دعوی خونم به گواه انجامد

نیست ممکن که برای تو صد ایمان نرود

نرود روشنی کوی تو از رفتن مهر

گر گلی کم شود ارایش بستان نرود

((صیدی)) ان چشم سیه خون تو را خواهد ریخت

این خیالی ست که از خاطر مستان نرود