دلنوازان

 

متن شعر غزل اواز:

 

 

روزی که کلک تقدیر در پنجه ی قضا بود

بر لوح افرینش غم سرنوشت مابود

 

روزی که می گرفتند پیمان ز نسل ادم

عشق از میان ذرات در جستجوی ما

 

می خواستم که دل را از غم خلاص یابم

داغ جدایی امد این اخرین وداع بود

 

 

خدایا داد از این دل داد از این دل

که مو یکدم نگشتم شاد از این دل

 

چو فردا داد خواهان داد خواهند

بگویم صد هزاران داد از این دل

 

گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست

در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود

 

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سراید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر براید

 

گفتم زمهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر اید

 

گفتم که برخیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دیگر اید

 

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر اید