دریافت برنامه

 

متن شعر غزل اواز:

 

شد در شکوه‌ی ما با سر گیسوی تو باز

شب وصل است بسی کوته و این قصه دراز

پر من باز ولی رفته ز یادم پرواز

من که پرواز ندانم چکنم با پر باز

گر به رویم همه درهای خوشی بندد چرخ

هیچ غم نیست اگر هست در میکده باز

گفتمش با غم هجران چکنم گفت بسوز

گفتمش چاره‌ی این سوز بگو گفت بساز

همه گویند که پروانه بود عاشق شمع

عاشق کیست بگو شمع به این سوز و گداز