برنامه های خصوصی هنرمندان
متن غزل اواز:
بامدعی مگوئید اسرار عشق ومستی
تا بی خبر بمیرد در درد خود برستی
تا عقل وفضل بینی وبی معرفت نشین
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی
در استان جانان از اسمان نیدیش
که از اوج سربلندی افتی به خاک بستی
عاشق شو ورنه روزی کار جهان سر اید
ناخوانده نقش مستور از کارگاه هستی
عشفت بدست طوفان خواهد سبردم ای جان
چون برق از این کشاکش بنداشتی که مستی
در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو ماست گوید رموز مستی
در حلقه مغانم دیشب به طعنه گفتم
به کافران چکارت گر بت نمی برستی
صوفی بیاله بیمان زاهد بلا بگردان
ای کوته استینان تا کی دراز دستی
سلطان من خدا را زلفت شکست مارا
تاکی کند سیاهی چندی دراز دستی
شب ها ز اشتیاقت در آتش فراقم
سوز و گداز من بین
خدا را تو کم کن جفا را
سوز و گداز من بین
جفا مکن یار با من آشنا نشین
صفا بکن یار
های های دل تنگ من
پیش دوست شده ننگ من
شراب ناسازگارم، شراب ناسازگارم چرا با من ساز نمیشه
نگار ناپایدارم، نگار ناپایدارم چرا با من یار نمیشه
مه نو، چهره نو، اومده به تهرون, حالا بیا تا می خوریم
شراب ملک ری خوریم حالا نخوریم کی خوریم
پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود