دریافت برنامه

 

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود ومنت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را ابی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مبیچ کان جا

سرها بریده بینی بی جرم وجنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد ومی بسندی

جانی روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون ای ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

ای افتاب خوبان می جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

رندان تشنه لب را جامی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت