گلهای تازه برنامه شماره 160

اواز: سیاوش

با همکاری: محمد رضا لطفی

غزل: سعدی

پیش درامد: غلامحسین درویش

تصنیف قدیمی: خسرو خوبان

رنگ: نورعلی برومند

گوینده: اذر پزوهش




مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام


تو فارغی و به افسوس می‌رود ایام


شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم


چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام


ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست


مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام


به کام دل نفسی با تو التماس منست


بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام


مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق


نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام


چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت


مطاوعت به گریزم نمی‌کنند اقدام


ملامتم نکند٬ هیچ کس در این سودا


که عشق می‌بستاند ز دست عقل زمام


مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم


نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام


اگر زبان مرا روزگار دربندد


به عشق در سخن آیند ریزه‌های عظام


بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت


گر این سخن برود در جهان نماند خام



ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن 

زحمی به من دلشده بی سر و پا کن 

ز دست یارم چه ها کشیدم 

به جز وفایش وفا ندیدم 

نه همزبانی، که یک زمانی 

به او بگویم غم نهانی، 

نه اهل دردی، نه غمگساری 

ز من بپرسد، غم که داری