گلهای تازه
اواز: سیاوش
با همکاری: محمد رضا لطفی
غزل: سعدی
پیش درامد: غلامحسین درویش
تصنیف قدیمی: خسرو خوبان
رنگ: نورعلی برومند
گوینده: اذر پزوهش
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغام تو فارغی و به افسوس میرود ایام چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام مطاوعت به گریزم نمیکنند اقدام که عشق میبستاند ز دست عقل زمام نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام به عشق در سخن آیند ریزههای عظام گر این سخن برود در جهان نماند خام
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست
به کام دل نفسی با تو التماس منست
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت
ملامتم نکند٬ هیچ کس در این سودا
مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم
اگر زبان مرا روزگار دربندد
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت
ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
زحمی به من دلشده بی سر و پا کن
ز دست یارم چه ها کشیدم
به جز وفایش وفا ندیدم
نه همزبانی، که یک زمانی
به او بگویم غم نهانی،
نه اهل دردی، نه غمگساری
ز من بپرسد، غم که داری
پیش از این گر سخن از نغمه داودی بود