گلهای رنگارنگ برنامه شماره 168

اواز: مرضیه

اهنگ همایون: مرتضی خان محجوبی

غزل اواز: شیخ اجل سعدی

کلام ترانه: رهی معیری

اشعار متن برنامه: مولانا/پیر پارس

گوینده: روشنک


غزل اواز:


امشب به راستی شب ما روز روشن است


عید وصال دوست علی رغم دشمن است


 
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست


دنیا به چشم تنگ دلان چشم سوزن است


ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر


ناچار خوشه چین انجا بود که خرمن است


کلام ترانه:


چـون زلف توام جـــانـا، در عیـــن پریشــانی

چون باد سحــرگاهم ،در بی سر و سامانی

 من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری، تو عشقـی و تو جانی

 خواهم که تو را در بر ،بنشـــانم و بنشینم

تا آتش جـــانم را ،بنشینــــی و بنشــانـی

 ای شاهد افلاکی، در مستی و در پاکــی

من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانــی

 در سینه ســـوزانم ،مستـــوری و مهجوری

در دیـــده بیــــدارم ،پیــــدایی و پنهـــانـی

 مـن زمــــزمه عـــودم، تو زمــزمـه پردازی

من سلسله موجم، تو سلسلــه جنبانی

 از آتش ســــــودایت، دارم مـــن و دارد   دل

داغی که نمی‌بینی، دردی که نمی‌دانی

 دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانــی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟

روی از مــــن سرگردان شاید که نگردانی